تاریخچه کمیک بوکها، بهویژه در دنیای مارول و دیسی، پر است از قهرمانهای محبوب که سالها و حتی دههها با تغییرات مکرر نویسندگان و تیمهای خلاق، روایتهایی متفاوت و گاه متضاد را تجربه کردهاند. در این میان، برخی از تغییرات و لحظات داستانی، نه تنها تغییرات جزئی نبودند، بلکه چنان تأثیر عمیقی بر شخصیتها گذاشتند که درک مخاطبان و حتی نویسندگان دیگر از آن شخصیتها را به کلی دگرگون کردند؛ بهطوریکه سایه سنگین آن لحظات مانند لکهای ابدی بر روی شخصیت باقی ماند.
در این مقاله، به هفت لحظه کلیدی میپردازیم که نه تنها هویت قهرمانهای محبوب ما را تغییر دادند، بلکه نظرات ضد و نقیض بسیاری را در میان طرفداران به وجود آوردند. با فانتازیو در ادامه این مطلب همراه باشید.
چرا بتمن کسی را نمیکشد؟

در کمیک Batman #650، لحظهای بهیادماندنی شکل گرفت. طی این کمیک بود که بتمن به رِد هود (جیسون تاد) توضیح میدهد چرا هرگز جوکر را نمیکشد. او طی مکالمه خود بیان کرد که اگر حتی یک بار کسی را بکشد، این کار برای بار دوم آسان خواهد شد و از همین رو دیگر راه برگشتی برای شوالیه تاریکی وجود نخواهد داشت. برداشتهای مختلفی میشود از این کمیک داشت، برای مثال برخی این را یک نماد اخلاقی میدانند که پایههای شخصیت بروس وین را شکل میدهد.
اما متأسفانه، برداشت غالب این است که بتمن خود در لبه پرتگاه بیمارگونهای است که خودش هم از آن خبر دارد و فقط یک اشتباه کوچک کافی است تا او هم به یک قاتل زنجیرهای تبدیل شود. این جمله شخصیتی که همیشه به اعتقادات اخلاقیاش پایبند بود را زیر سوال برد و به جای قهرمانی تراژیک، تصویری تاریک و خطرناک از او ساخت.
6) کشتن مکسول لرد توسط واندر وومن

طی کمیک Wonder Woman #219، وقتی مکسول لرد سوپرمن را کنترل کرده و باعث ویرانی میشود، واندروومن با استفاده از طناب حقیقت مجبور میشود او را بکشد. اگرچه مابقی کمیکها واندر وومن را به عنوان نماد صلح و دیپلماسی معرفی میکنند، این تک شماره باعث شد طیف وسیعی از مخاطبان او را به عنوان یک جنگجوی خشن و فردی تهاجمی بخوانند.
این برداشت نه تنها ضد ذات شخصیت دیانا است، بلکه باعث شد بسیاری از بازتعریفها و روایتهای او در کمیکها و اقتباسها بیشتر به سمت خشونت بیشتر بروند. در واقع این تصمیم، شبیه یک ابزار داستانی برای سوق دادن رویداد Infinite Crisis به جلو بود تا بخشی از فلسفه شخصیت او.
5) تلاش ناموفق و تاریک پروفسور ایکس برای نجات افراد کرکوآ

داستان X-Men: Deadly Genesis تصویری جدید و تاریک از چارلز اگزاویر ارائه داد؛ جایی که او دانشآموزان جوانی را برای نجات تیم اولیه مردان ایکس فرستاد و همگی به احتمال زیاد کشته شدند. اینکه رهبر تیمی که همیشه سمبل اخلاق و محبت بود، اکنون به فردی مرموز، کنترلگر و حتی «هیولا» تبدیل شده، بین خوانندگان اختلافات زیادی ایجاد کرد. اگرچه این داستان نقطه عطفی در روند تبدیل قهرمانان مارول به سمت شخصیتهایی پیچیدهتر و اغلب تاریکتر بود، اما برخی آن را خیانت به شخصیت کلاسیک پروفسور ایکس میدانند.
4) دیگر جهشیافتهای باقی نمانده است

در روایتی شوکهکننده به نام House of M، اسکارلت ویچ با جمله معروف «No More Mutants» بخش عمدهای از جهشیافتهها را به انسان تبدیل کرد. این لحظه، یکی از بزرگترین لکههای شخصیتی در کل تاریخ کمیکهای مارول است. اگرچه او بعدها تلاش کرد این اشتباه را جبران کند و حتی در دنیای سینمایی مارول به شخصیتی پیچیده و محبوب تبدیل شده، اما این واقعه همچنان در ذهن طرفداران و منتقدان باقی مانده است و موضوع اختلاف برانگیزی درباره ماهیت ویچ و جایگاهش در دنیای کمیکهاست.
3) تغییر شخصیت فاجعهبار دکتر لایت

دکتر لایت که ابتدا به عنوان یک تهدید واقعی علیه اعضای لیگ عدالت ظهور کرد، به تدریج به یک کاراکتر آزاردهنده و ضعیف تبدیل شد. اوج سقوط این شخصیت را میتوان در رویداد Identity Crisis یافت جایی که او به ایلانگیتد من (مرد پلاستیکی) و سپس حمله کرد و اتفاقات تاریکی در این میان رقم خورد. این حادثه، تصویری وحشتناک و شکننده از این شخصیت ایجاد کرد که هرگز قابل بازگشت نبود و عملا یک تابوشکنی در دنیای کمیکهای دیسی محسوب میشد.
2) آمادگی بیپایان بتمن

داستان JLA: Tower of Babel نقشههای مخفی بتمن برای از کار انداختن اعضای لیگ عدالت را فاش میکند؛ موضوعی که بهجای تحسین، موجی از بحثوبررسی میان طرفداران بهراه انداخت. در واقع، همه چیز به یک پرسش اساسی برمیگردد: آیا بتمن، اگر از پیش آماده باشد، واقعاً میتواند هر کسی را شکست دهد یا این فقط افسانهای اغراقآمیز است؟ هرچند پاسخ قطعی به این سؤال وجود ندارد، اما رویکرد بدبینانه و پارانوئیدانهی بتمن در این کمیک باعث شد نگاههای منفی نسبت به او بیشتر شود و این مسئله هنوز هم میان طرفداران محل اختلاف است.
1) حضور کاپیتان مارول در جنگ داخلی 2

داستان Civil War II یکی از جنجالیترین رویدادهای مارول است که در آن، کاپیتان مارول با تکیه بر توانایی پیشبینی آیندهی فراانسانی به نام اولیسس، تصمیم میگیرد جنایتکاران را پیش از وقوع جرم دستگیر کند، حتی زمانی که برخی از این پیشبینیها اشتباه از آب درمیآیند. نتیجه این تصمیم، درگیریهای خونین میان قهرمانان، زخمی شدن شدید بسیاری از آنها و به کما رفتن مرد آهنی بود؛ پایانی که بهشدت به تصویر کاپیتان مارول آسیب زد و موجی از نارضایتی میان طرفداران ایجاد کرد، تا جایی که حتی پیش از اکران فیلم سینمایی او نیز بازتاب منفی این تصمیمها احساس میشد. این رویداد، نمونهای کلاسیک از تخریب یک قهرمان در حساسترین لحظهی داستانیاش به شمار میرود.
اما نظر شما چیست؟ به نظر شما کدام یک از این لحظات بیشترین ضربه را به شخصیتها زده است؟


