با اکران فیلم سوپرمن به کارگردانی جیمز گان، شاهد یکی از وفادارترین اقتباسهای سینمایی از دنیای کمیک DC هستیم؛ اثری که هم طرفداران کارکشتهٔ مانگا و کمیک را راضی نگه میدارد و هم به خوبی زواید پیچیدهٔ داستانی سوپرمن را برای تازهواردان قابل فهم میسازد.
داستان فیلم در سه سال پس از رونمایی سوپرمن به عنوان قهرمان جهانی رخ میدهد. موقعیت او به عنوان World’s Finest به خطر افتاده است، چرا که دخالتهایش در جلوگیری از جنگ بین بوراویا و جارهنپور باعث شده است تا متحد آمریکا یعنی بوراویا، از او خشمگین شود. این تعلیق سیاسی، فضایی واقعیتر و سنگینتر به فیلم میدهد و سوپرمن را به یک قهرمان نهچندان محبوب تبدیل کرده است؛ چالشی که کمیکهای معاصر نیز با آن دست و پنجه نرم میکنند.

در ادامه شاهد ورود لکس لوتر هستیم؛ آنتاگونیستی که این بار بیش از همیشه در نقشش غوطهور شده و به عنوان تاجر اسلحه و بازیگر پشت پرده، سعی در تحریف چهرهٔ قهرمان دارد. لوتر حتی در تلاش است اداره دفاع آمریکا را قانع کند تا مدیریت متاانسانها را به او بسپارد؛ موقعیتی که میتواند فتنهانگیزیهای بیشترش را توجیه کند. این داستانک سیاسی، حس رقابت کلاسیک قهرمان و شرور را به سطحی مدرن و چشمگیر ارتقا میدهد.
وفاداری به دنیای کمیک

دیگر نقطه قوت فیلم، داستان سرشار از تاثیرات و ارجاعات به اسطورهها و داستانهای کلاسیک DC است؛ از حضوری دقیقا مشابه کمیکِ قهرمانانی مثل گرین لنترن، هاوگرل تا تیم Justice Gang که نقش مکملی جذاب ایفا میکنند و موقعیتهای جدیدی به داستان میآفرینند. این وفاداری به کمیکها، همراه با روایت روانی که حتی برای مخاطبی که شناختی از این کاراکترها ندارد نیز قابل درک است، یک شاهکار نادر در ژانر ابرقهرمانی محسوب میشود.
سکانسهای اکتشافی پرواز و جلوههای بصری در نوع خود بینظیر هستند؛ بیشک بهترین اجرای تصویری پرواز قهرمانانه در تمام تاریخ سینمای کمیک تا امروز. اما نکتهٔ تأثیرگذار فیلم، اجرای پرشور اعضای تیم بازیگری است که به شاهکار جلوههای ویژه، جان میبخشند.
بازیگران؛ مرثیهای بر شکوه سوپرمنهای گذشته

دیوید کورنسوت در نقش کلارک کنت/سوپرمن، نماینده شایستهای است که با الهام آشکار از کلاسیک کریستوفر ریوز، نوسانات ظریف فیزیکی و روانی شخصیت را ارائه میدهد. ریچل بروسناهان به عنوان لوئیس لین، چهرهای جسور و مصمم، که همواره نقطه ثقل داستانهای سوپرمن بوده، را با صداقت و حرارت به تصویر میکشد و نیکلاس هولت در نقش لکس لوتر، تصویری از یک قلدر مغرور و خودمحور است که برای سلطه بر جهان حاضر است همهچیز را به آتش بکشد.
از بازیگران مکمل نیز باید به ادی گاتهگی در نقش آقای ترریفیک و اسکایلر گیزوندو به عنوان جیمی اولسن اشاره کرد که هر دو بینشها و شخصیتهایی باورپذیر به کمیکها میافزایند و موجب میشوند شخصیتهای جانبی، بیشتر از صرفا نقشهای کمکی دیده شوند.
نقاط ضعف و نکات بحثبرانگیز

هرچند فیلم ستایشهای بسیاری دریافت کرده، اما بینقص نیست. یک شوخی تکراری در فیلم زودتر از موعد خستهکننده میشود و جای سوال است که چرا مهندس به عنوان ساختهٔ لکس لوتر وارد داستان شده در حالی که در کامیک The Authority به عنوان یک انتقامجوی خودساخته معرفی میشود. استفاده از شخصیتی مثل مرسی گِیوِرز برای این نقش، شاید وفادارانهتر بود، اما احتمالا ترکیب چند زن شرور در یک اثر کمی پیچیدگی و ازدحام غیرضروری ایجاد میکرد.
در نهایت، این فیلم برخلاف کلیشههای مرسوم کمیکهای ابرقهرمانی، تلاش میکند لایههای اجتماعی، سیاسی و روانشناختی شخصیتهایش را به خوبی نشان دهد و به نوعی در مسیر تازهای برای دنیای DC گام برمیدارد. این اثر ممکن است به همان اندازه که بزرگترین موفقیت سال باشد، گام بلندی در بازتعریف سوپرمن در فرهنگ معاصر محسوب شود.
در مقایسه با فیلم کلاسیک «سوپرمن: فیلم» ساخته شده در ۱۹۷۸، شاید هنوز نمیتوان قطعیت داد که کدام یک بهتر است، ولی این آمادهبودن برای مقایسه، نشان از جایگاه مهم و موفق این نسخه جدید در تاریخ سینمای ابرقهرمانی است.