شاید کمتر فرنچایزی به رمزآلودگی و پیچیدگی تاریخچه روایی The Legend of Zelda برسد. مجموعهای که از دهه ۸۰ میلادی پا به دنیای گیم گذاشت، حالا با روایتهای چندشاخهای و جهانهای موازی، به یک معمای چندلایه تبدیل شده است. در این میان، Breath of the Wild یکی از شگفتانگیزترین عناوین این سری بود که تلاش کرد کل این شبکه پیچیده را یکدست کند، اما همزمان پرسشهای تازه و چالشهای مفهومی جدیدی را رقم زد؛ چالشهایی که حالا با Tears of the Kingdom و حتی مسیر آیندهی سری، جدیتر هم شدهاند.
۱. زمینه تاریخی: Timeline سهشاخهای و Hyrule Historia
در سالهای اخیر و با انتشار کتاب Hyrule Historia، نینتندو رسماً سه شاخه متفاوت در تاریخچهی زلدا را معرفی کرد که پس از رویدادهای Ocarina of Time به وجود آمدند: شکست لینک، پیروزی لینک در دوران کودکی، و پیروزی لینک در دوران بزرگسالی. هر یک از این شاخهها منجر به نسخههایی جداگانه از دنیای هایرول شدند. این تقسیمبندی، درست یا غلط، به عنوان روایتی رسمی پذیرفته شد و سالها به مرجع اصلی تحلیلهای طرفداران تبدیل گشت.

۲. اینک، Breath of the Wild: ادغام زمانها در یک افق دوردست
اما Breath of the Wild با یک حرکت جسورانه، روایت را دگرگون کرد. بازی با یک پرش زمانی چند هزار ساله پس از تمامی نسخههای پیشین، عملاً خطوط موازی را در یک زمان آینده ادغام نمود. این پرش، به نینتندو اجازه داد ضمن اشاره به رویدادها و نشانههای نسخههای مختلف (مانند The Wind Waker و Twilight Princess)، فراتر از محدودیتهای سهگانه پیشین ظاهر شود و مجموعه را وارد دورهای کند که دیگر الزاماً تابع شاخههای رسمی گذشته نباشد.
از منظر طراحی گیم، بازخلق نقشهی گسترده، ترکیب المانهای کلاسیک و مدرن، و فراهم آوردن فضایی برای اکتشاف آزاد، به انسجام این ادغام کمک کرد. روایت گانون و افسانههای پیوسته همچون چرخه تناسخ لینک و زلدا، به نوعی بازتعریف شدند و این بازی نقش یک نقطهی «ریست مفهومی» را برای فرنچایز ایفا کرد.

۳. گرهگشاییهایی که Breath of the Wild انجام داد
این ادغام خطوط زمانی از یک سو فضا را برای شکلگیری داستانهای تازه باز کرد و اجازه داد مخاطب دنیایی یکپارچه را تجربه کند؛ دیگر نیازی نبود بین نسخههای مختلف سردرگم شود. از طرف دیگر، این رویکرد نشان داد تاریخچهی پیچیده زلدا میتواند در قالب یک ساختار شبیه به «مولتیورس» دیده شود؛ ساختاری که در آن همه روایتها، تنها شاخههایی از یک کلیت بزرگترند و بازیهای جدید میتوانند با فاصله گرفتن از محدودیتهای کاننِ سختگیرانه، مسیر روایی مستقلتری پیدا کنند.

۴. اما گپها و سوالات تازهای هم پیش آمدند
با تمام این یکپارچهسازیها، پرسشهای مهمی باقی ماندهاند. سرنوشت دقیق گانون و گانوندورف در این رویکرد جدید کاملاً قابل فهم نیست. شکافهایی میان دوگانگی مخلوقات شروری که در بازیهای قدیمیتری مانند Twilight Princess و The Wind Waker دیدهایم، تا امروز به طور شفاف توضیح داده نشدهاند.
از سوی دیگر، نقش بازیهای جانبی مثل Hyrule Warriors: Age of Calamity که خود داستانی متفاوت و چندلایه دارد، جای مشخصی در روایت اصلی پیدا نکرده است و همین مسئله باعث سردرگمی بیشتر میشود. علاوه بر این، در Tears of the Kingdom تلاشهایی برای بازتعریف چرخه تناسخ شکل گرفته که احتمالاً توازن نهایی میان خیر و شر را میان گانوندورف و قهرمانان داستان تغییر داده است؛ حرکتی که به پیچیدگی نقشهی کلی فرنچایز اضافه میکند.

۵. پیامدها برای آینده فرنچایز و پیشنهادات نرمالسازی کانن
آینده فرنچایز زلدا با توجه به این بازتعریف چندگانه، میتواند مسیرهای مختلفی را دنبال کند: از بازگشت به دورههای قدیمیتر تا ادامهی مسیر ادغامشده در آیندهای دوردست. اما مهمترین نکته، حفظ یک هویت روایی واحد بدون وارد کردن مخاطب به مسیرهای سردرگمکننده است. پیشنهاد میشود سازندگان با بیانیههای رسمی و گیمیفیکیشن روایی، پلهای روشنتری میان نسخهها ایجاد کنند تا هم آزادی برای روایتهای تازه حفظ شود و هم انسجام جهان از دست نرود.
۶. جمعبندی و حکم نهایی: زلدا دیگر فقط یک بازی نیست
Breath of the Wild دقیقاً همان چیزی بود که سری زلدا به آن نیاز داشت: پاکسازی خطوط زمانی و گردآوری روایتهای پراکنده در یک افق واحد. اما همین کار، در عین حل کردن چند مسئله بزرگ، یک چالش تازه هم ساخت؛ چالشی که هسته فرنچایز را به پرسشهای بنیادیتر درباره مفهوم زمان، واقعیت و تداومت روایی سوق میدهد. نتیجه، یک مولتیورس غنی اما بهشدت پیچیده است. به راستی، زلدا دیگر فقط یک بازی نیست؛ سفری به قلب تاریخ و افسانه است که هر بار پاسخهای تازهای طلب میکند.


