تاریخچه اقتباسهای بازیهای ویدیویی روی پرده نقرهای و تلویزیون همیشه پر از آزمون و خطا بوده است؛ گاهی آثاری ساخته شدهاند که فراتر از انتظار ظاهر شدهاند و گاهی پروژههایی که با وجود بودجههای سنگین و ستارههای مشهور، عملاً به نمونههای شکستخورده تاریخ تبدیل شدهاند. یکی از تلخترین مثالها، فیلم Assassin’s Creed محصول ۲۰۱۶ بود؛ اثری که با حضور بازیگرانی مثل مایکل فاسبندر و ماریون کوتیار نتوانست نه منتقدان را راضی کند و نه مخاطبان را. فیلم در نهایت با وجود فروش جهانی حدود ۲۴۰ میلیون دلار، از نظر بازخورد، چیزی جز حس «فرصت از دسترفته» برای یکی از بزرگترین فرنچایزهای یوبیسافت باقی نگذاشت.
با این حال، شکست آن فیلم به معنای پایان ظرفیتهای جهان Assassin’s Creed نیست. این فرنچایز در طول بیش از یک دهه، یک دنیای عظیم و پیچیده ساخته که در دل رویدادهای تاریخی واقعی جریان دارد، اما ریشههایش در یک نبرد پنهان و چندلایه است: جنگ همیشگی میان فرقه قاتلان و تمپلارها. در قلب این جهان، چیزی فراتر از اکشن و پارکور وجود دارد؛ تقابل ایدئولوژیک بین آزادی و کنترل، اختیار و سرنوشت، و این پرسش تکرارشونده که انسان تا چه اندازه واقعاً آزاد است و تا چه اندازه قربانی نظمهای پنهان قدرت.
همین ظرفیتهای روایی و فلسفی است که حالا Netflix را به سمت یک تصمیم منطقیتر سوق داده: به جای ساخت فیلمی دیگر و باز هم قربانی کردن جهان بازی به خاطر زمان محدود سینمایی، این بار اقتباس قرار است در قالب سریال ساخته شود. انتخابی که در دورهای که اقتباسهای تلویزیونی بازیها، مثل The Last of Us و Fallout، توانستهاند هم موفقیت تجاری کسب کنند و هم اعتبار هنری، کاملاً طبیعی و حتی ضروری به نظر میرسد.
قرارداد یوهان رنک؛ امید تازهای برای شاهکار سریالی
مهمترین نکتهای که باعث شده نگاهها به این پروژه جدیتر شود، حضور یوهان رنک (Johan Renck) به عنوان کارگردان است؛ کارگردانی سوئدی که با مینیسریال تحسینشده و برنده امیِ Chernobyl نشان داد چگونه میتوان روایتی تلخ، تاریخی، تاریک و پیچیده را با دقت ساخت، با جزئینگری فضاسازی کرد و همزمان بازیگران را به سطحی بالا از باورپذیری رساند. رنک فقط یک نام بزرگ نیست؛ سابقهی کارش در سریالهایی مثل Vikings و Bates Motel نشان میدهد با فضای تاریخی و روانشناختی آشناست و تجربههایی مانند Breaking Bad و The Walking Dead هم ثابت میکنند که از مدیریت اکشن و تنش هم چیزی کم ندارد. بنابراین ترکیب این تجربهها میتواند دقیقاً همان چیزی باشد که Assassin’s Creed سالها منتظرش بوده: اثری که اکشنش چشمگیر است، اما روی شانههای روایت و شخصیتپردازی حرکت میکند، نه برعکس.

این انتخاب همچنین یک پیام واضح دارد: Netflix نمیخواهد صرفاً روی اعتبار برند حساب کند. اگر حضور رنک در این پروژه به معنای چیزی باشد، آن چیز این است که آنها دستکم در سطح هدفگذاری، سریالی میخواهند که از جنس «محتوای مصرفی» نباشد و بتواند استانداردهای اقتباسهای جدی را رعایت کند.
ساختار خلاقانه پشت صحنه: چرخشهای کلیدی و همکاری استودیوها
در کنار انتخاب کارگردان، بخش خلاقانهی پروژه هم با حضور روبرتو پاتینو و دیوید وینر به عنوان شورانرها و سازندگان شکل جدیتری به خود گرفته است. همکاری نزدیک Netflix و Ubisoft که از سال ۲۰۲۰ آغاز شده، میتواند یک ضمانت مهم باشد؛ چون دسترسی تیم سازنده به جهان بازیها، شخصیتها، خطوط داستانی و منطق فلسفی پشت آن را آسانتر میکند. با این حال، مهمترین چالش همچنان پابرجاست: این سریال نباید صرفاً داستان بازیها را بازگو کند. باید همان هستهی اصلی فرنچایز را زنده نگه دارد؛ یعنی جنگ ایدئولوژیک میان آزادی و کنترل و اینکه حقیقت، همیشه پشت پردهها پنهان است.
از سوی دیگر، اینکه یک اقتباس قرار است «وفادار» باشد، کافی نیست. اقتباس موفق باید بتواند به زبان رسانه خودش حرف بزند. همینجاست که نقش تیم پشت صحنه و نوع نگاه آنها به روایت اهمیت پیدا میکند؛ چون Assassin’s Creed در نهایت یا یک سریال روایی جدی خواهد شد، یا دوباره به اکشن شلوغی تبدیل میشود که فقط به اسم فرنچایز تکیه کرده است.
فرم بلند سریال؛ بستر مناسب برای داستانگویی عمیق
فیلم ۲۰۱۶ دقیقاً به خاطر محدودیتهای رسانه سینما ضربه خورد: روایت فشرده، شخصیتهایی که فرصت شکلگیری نداشتند و بخش مدرنی که سنگین و گیجکننده روایت شد. سریال اما این فرصت را دارد که به جهان Assassin’s Creed اجازه دهد «نفس بکشد». اینجا زمان کافی وجود دارد تا تاریخچه فرقهها ساخته شود، سیاست پشت پرده جدی گرفته شود، شخصیتها لایهدار شوند و در نهایت روایت به جای دویدن، با ریتم درست پیش برود.
در چنین قالبی، Assassin’s Creed میتواند درام واقعیاش را پیدا کند؛ درامی که نه تنها از نبرد بین اسسینها و تمپلارها میآید، بلکه از جهانبینی آنها سرچشمه میگیرد. اینجاست که سریال میتواند از سطح یک داستان تاریخی-اکشن فراتر برود و به اثری تبدیل شود که ایدههای فلسفی و سیاسیاش به همان اندازه سرگرمکننده است که اکشنش.
الگوی اقتباس: فصل آنتولوژی یا محوریت یک پروتاگونیست؟
از نظر ساختار روایی، دو مسیر اصلی پیش روی سریال قرار دارد. مسیر اول این است که هر فصل به شکل آنتولوژی در یک دوره تاریخی متفاوت روایت شود؛ چیزی شبیه سفرهای مداوم میان برشهای مختلف تاریخ. مسیر دوم این است که چند فصل با محوریت یک قهرمان مشخص پیش برود و روایت به مرور حول داستان او شکل بگیرد.
هر دو گزینه ظرفیت دارند، اما به نظر میرسد بهترین انتخاب یک مدل ترکیبی باشد: فصلهایی که در دورههای تاریخی متفاوت میگذرند، اما تعداد آنها محدود و انتخابشده باشد و در کنارشان یک خط داستانی مدرن کوتاه و کنترلشده وجود داشته باشد. این روش هم تنوع تاریخی را حفظ میکند، هم سریال را از پراکندگی نجات میدهد و هم دوباره به دام اشتباهات فیلم ۲۰۱۶ نمیاندازد.
دورههای تاریخی جذاب؛ فرصتی برای خلق جهانهای متنوع و بکر
انتخاب دوره تاریخی برای Assassin’s Creed حیاتی است، چون هویت بصری و حس جهان بازی را میسازد. دوران جنگهای صلیبی یکی از طبیعیترین گزینههاست؛ جایی که سیاست، مذهب، خشونت و خیانت به شکل فشرده حضور دارند. مصر باستان در Origins هم گزینهای فوقالعاده است که میتواند هم از نظر بصری چشمگیر باشد و هم از نظر دراماتیک غنی. استانبول عثمانی، یا حتی دورههایی کمتر دیدهشده مثل ایران تاریخی یا ایران معاصر، میتواند مسیر سریال را به سمت جهانهایی بکر ببرد که مخاطبان جدید را هم جذب میکند.

اما مسئله این است که سریال باید بین احترام به منبع و خلاقیت داستانگو تعادل برقرار کند. حضور شخصیتهایی مثل Ezio، Bayek یا Kassandra/Alexios اگر با دقت و هوشمندی باشد، جذابیت فوقالعادهای ایجاد میکند، اما اگر صرفاً برای فنسرویسینگ باشد، سریال را سطحی و بیروح خواهد کرد.
زبان بصری و جلوههای اکشن؛ پارکور، طراحی لباس و موسیقی
Assassin’s Creed بدون زبان بصری درست، معنی ندارد. بازآفرینی پارکورهای نفسگیر، تعقیب و گریزهای شهری، مخفیکاری در سایهها و مبارزات نزدیک، به تیمی نیاز دارد که هم از نظر فنی توانمند باشد و هم از نظر زیباییشناسی، حس جهان بازی را بفهمد. طراحی لباسها و جزئیات تاریخی هم باید وسواسگونه باشد، چون کوچکترین اشتباه میتواند باورپذیری فضای سریال را نابود کند.
موسیقی متن هم نقشی کلیدی دارد؛ چون باید فضای فرقهای و اسرارآمیز را با بستر تاریخی ترکیب کند و در عین حال، تضاد بخش مدرن را هم حفظ کند. اگر سریال بخواهد موفق شود، لازم است از همان ابتدا روی این عناصر سرمایهگذاری جدی کند؛ و همکاری با مشاوران تاریخی حرفهای و تیم طراحی تولید، یکی از پایههای موفقیت آن خواهد بود.
راهبرد روایت مدرن؛ کمتر بهتر است
یکی از دلایل اصلی شکست فیلم ۲۰۱۶ این بود که روایت مدرن آن بیش از حد سنگین، شلوغ و گیجکننده طراحی شد و انسجام قصه را از بین برد. سریال جدید باید دقیقاً از همینجا درس بگیرد. خط داستانی مدرن باید وجود داشته باشد، اما نه به گونهای که روایت تاریخی را خفه کند. بهتر است تمرکز اصلی روی داستان تاریخی غنی باشد و بخش زمان حال در اندازه محدود و به صورت تدریجی معرفی شود تا مخاطب کمکم به جذابیت آن هم برسد، بدون اینکه تمرکز اصلیاش را از دست بدهد.

تیم بازیگران: چهرههای نو که روی شانههای بزرگان میروند
در اطلاعات منتشرشده، نامهایی مثل توبی والاس، لولا پتیکرو، زکری هارت و لورا مارکوس به عنوان بازیگران اصلی مطرح شدهاند. این انتخابها نشان میدهد که سریال احتمالاً قصد دارد روایت تازهای را پیش ببرد و صرفاً دنبال بازسازی مستقیم شخصیتهای مشهور بازیها نباشد. هنوز اطلاعات کافی درباره نقشها منتشر نشده، اما همین انتخابها میتواند پیام روشنی داشته باشد: سریال میخواهد هویت مستقل خودش را بسازد و در کنار وفاداری، داستانی جدید و قابل دنبالکردن ارائه دهد.
درسهایی از موفقترین اقتباسهای اخیر بازیهای ویدیویی
تجربه موفق اقتباسهای اخیر مثل The Last of Us و Fallout نشان داده رمز موفقیت روشن است: وفاداری به روح اثر، شخصیتپردازی جدی، دنیاسازی دقیق و جسارت در تغییراتی که اقتباس تلویزیونی به آن نیاز دارد. Assassin’s Creed هم اگر بتواند تعادلی هوشمندانه بین اکشن و روایت برقرار کند و اجازه ندهد عنصرهای ظاهری جای هسته روایی را بگیرند، فرصت این را دارد که یکی از بهترین اقتباسهای بازی به سریال در سالهای اخیر باشد.


