وقتی پای نقد سریال حلقههای قدرت به میان میآید، یکی از بحثبرانگیزترین نکات، روایت متفاوت دربارهٔ خلق کوهستان موردور و آتشفشان معروف آن، کوهستان سرنوشتساز است. در دنیای پرجزئیات و پیچیده تالکین، هر تغییر کوچک در اساطیر ریشهدار این جهان، میتواند مثل امواج زلزله در میان طرفداران سرسخت او طوفان به پا کند. اینجا اما سازندگان سریال پا فراتر گذاشتهاند و با روایتی کاملاً متفاوت و حتی تا حدی متناقض، تاریخی نوین برای این مکان و وقایع مربوط به آن تعریف کردهاند که شاید بیش از آنکه یک بسط داستانی تازه باشد، پلاتتوئیستی به سبک فَنفیکشن به نظر برسد.
سریال به ما میگوید که قبل از ظهور سائورون، که معروف است به ارباب تاریکی دوران دوم، منطقهای به نام سرزمینهای جنوبی (Southlands) وجود داشت که بعدها به موردور تبدیل شد. برخلاف روایت کلاسیک تالکین که میگوید مورگوث (اهریمن اولیه) کوهستان سرنوشت و موردور را پس از شکست ایجاد کرده، در سریال یک شخصیت تازه وارد به نام آدار (Adar)، که خود اولین الفهای مغشوششده و اولین نسل اورکها را رهبری میکند، با امکانات خداگونه مورگوث، کوهستان سرنوشت را میسازد و پس از شکست مورگوث، به شکل یک نیروی آزاد تبدیل میشود.

آدار و ارتش اورکهایش در این دنیای تازه، تحت فرمانش تونلهایی زیر سرزمینهای جنوبی حفر میکنند و در نهایت با استفاده از کلید رمزی شخصی به نام تئو، باعث وقوع سیلابی میشوند که این میدانها را نابود و با فوران آتشفشانی آن را برای همیشه به موردور تبدیل میکند. این یک تغییر بنیادین در اصل داستان است. دیگر خبری از مورگوث و یا حتی سائورون نیست که این محل را ساخته باشند و این مسئله عملاً رابطه اساطیری سرزمین موردور با نیروهای تاریکی را به شکلی متفاوت و شاید تضعیفشده نشان میدهد.
چنین تحولی باعث خلق نوعی ناهمگونی و تناقض با کتابهای اصلی شده است؛ جایی که تالکین ریشههای موردور را در دوران اول و ساخته شده توسط مورگوث معرفی کرده و سائورون تنها وارث آن تاج و تخت تاریکی محسوب میشود. به همین دلیل، بسیاری از طرفداران دیرینه تالکین این تغییرات داستانی را به دیدهٔ بیاحترامی به منبع اصلی مینگرند و آن را دلیلی بر ضعف نقشهکشی و عدم وفاداری روایت میپندارند؛ مخصوصاً وقتی که آخرین فصل نشان میدهد که سائورون همواره در پس پرده بوده و حضورش آشکار دیرهنگام و آسیبزاست.
از منظر فرم و روایت، سریال از چند جهت دیگر نیز دچار مشکل است. انتظار میرود که پیچیدگیهای عظیم داستانی با رشد شخصیتها، تعلیقها و کلاف درام به جلو برود، اما پایانهای فصل اول کاملاً مبهم و بدون رسیدن به نقطهٔ اوج هستند. به عنوان مثال، سفر احساسی گالادریل، یکی از شخصیتهای کلیدی، که باید نقطه عطفی در رشد او باشد، در عمل ناکام میماند و او به همان جایی برمیگردد که شروع کرده، بدون پیشرفت جدی. این امر ناخودآگاه باعث حس تکرار و ناکامی میشود؛ اینکه زمان و انرژی مخاطب صرف مسیرهای فرعی و ناتمام شده است.
از سوی دیگر، سریال به نظر میرسد تلاش دارد داستانهای کتاب را بازنویسی کند و این بازنویسی به صورت تکهتکه و ناهمگون اتفاق افتاده است. با توجه به برنامه پنج فصلهٔ سریال، این استراتژی محتوا یک ریسک بزرگ است چرا که طرفداران تالکین به شدت به حفظ اصالت و هماهنگی اساطیر حساس هستند. بنابراین حتی با تجربه بازیگران برجستهای مانند جوزف مائول در نقش آدار، و جلوههای ویژه مدرن، نتوانسته است اعتماد و هیجان پیشبینی شده را برای طرفداران قدیمی و جدید به طور همزمان ایجاد کند.
با همه اینها، نمیتوان از تلاش سریال برای گسترش دنیای تالکین صرف نظر کرد. اما آیا این گسترش باید منجر به دگرگونیهای اساسی اساطیری شود که جنبههای مهمی از ریشههای داستان را مخدوش نماید؟ این سوالی است که در فضای شبکههای اجتماعی و میان منتقدان همواره مطرح شده است. آیا رفتن به سمت داستانهای کاملاً جدید، آن هم در حالی که بنیاد اصلی یک جهان فانتزی جایگزین به نظر میرسد، یک اشتباه محتوا است یا فرصتی برای نوآوری؟
در پایان، این فصل از حلقههای قدرت بیش از هر چیز یادآور این نکته است که تکیه بر دنیایی به اندازهٔ تالکین، با بافتی پرجزئیات و سختگیرانه، نیازمند دقت و احترام فوقالعادهای است. هر تصمیم نویسندگی باید به دقت سنجیده شود تا هم در خدمت روایت تازه باشد و هم پایبند به روح و جوهرهٔ اسطورههای اصلی. در غیر این صورت، خطر پس زدن طرفداران و به چالش کشیده شدن اعتبار سریال به شدت افزایش مییابد.