صفحه اصلی > آخرین بازمانده از ما و بازی و سریال : وقتی داستان عوض می‌شه: تفاوت‌های سریال The Last of Us با بازی

وقتی داستان عوض می‌شه: تفاوت‌های سریال The Last of Us با بازی

زمان مطالعه: 15 دقیقه


تفاوت‌های سریال The Last of Us با بازی از همون فصل اول ذهن خیلی‌ها رو درگیر کرد. از وقتی سریال آخرین بازمانده از ما روی آنتن رفت، طرفدارها دو دسته شدن: اون‌هایی که عاشق اقتباس وفادار بودن، و اون‌هایی که دنبال تفاوت‌ها می‌گشتن. فصل اول با اون وفاداری بی‌نقصش همه رو غافلگیر کرد، اما فصل دوم… قضیه فرق کرده. بازی The Last of Us Part II خودش پر از روایت‌های چندلایه و چرخش‌های بحث‌برانگیزه، و حالا سریال HBO برای اینکه بتونه داستانو تلویزیونی کنه، مجبور شده بعضی چیزها رو تغییر بده؛ گاهی آروم و نامحسوس، گاهی هم با پتک!

توی این پست قراره ۱۵ مورد از مهم‌ترین تفاوت‌های بین فصل دوم سریال و بازی رو با هم مرور کنیم. از حذف صحنه‌های کلیدی و بازنویسی مرگ جوئل گرفته تا رابطه‌ی الی و دینا، ورود زودتر دشمن‌ها، و حتی برگشتن هاگ‌های لعنتی! اگه برات مهمه بدونی این تغییرات قراره چه تأثیری روی قصه بذارن، همراه ما بیا وسط قلب تاریکی The Last of Us…


۱. ورود زودهنگام ابی به داستان: دیگه خبری از اون شوک نیست

اگه بازی The Last of Us Part II رو بازی کرده باشی، خوب یادت میاد که ابی کی وارد می‌شه: وسط یه حمله‌ی زامبی‌محور، بدون اینکه بدونیم کیه، چی می‌خواد یا اصلاً از کجا اومده. بازی حسابی تلاش می‌کنه که تا لحظه‌ی مرگ جوئل، ابی برامون یه چهره‌ی مبهم و تهدیدآمیز باقی بمونه؛ تقریباً مثل یه سایه. اما سریال مسیر کاملاً متفاوتی رو انتخاب کرده.

توی قسمت اول فصل دوم، ابی خیلی زود وارد داستان می‌شه. نه فقط با چهره و هویت کامل، بلکه با گذشته، درد و دغدغه. اون رو توی قبرستان موقتی کنار بیمارستان سالت‌لیک می‌بینیم، همون‌جایی که با بقیه‌ی فایرفلای‌های بازمانده داره مرده‌ها رو خاک می‌کنه؛ زرافه‌هایی هم اطرافشون هستن که یه اشاره‌ی احساسی به فصل اوله. اونجا برای اولین‌بار متوجه می‌شیم که ماموریت اصلی‌شون چیه: پیدا کردن جوئل، و کشتنش.

این تغییر خیلی مهمه چون دید ما به ابی رو از همون اول شکل می‌ده. توی بازی، اول ازش متنفر می‌شی، بعداً کم‌کم انسانی‌تر می‌شه. اما توی سریال، از همون اول قراره باهاش همدردی کنیم. به‌جای یه «آنتاگونیست»، بیشتر یه قربانی نشون داده می‌شه. این یعنی توی ادامه‌ی سریال، پذیرش داستان از زاویه‌ی دید ابی (که توی بازی هم خیلی جنجالی بود) احتمالاً راحت‌تر پیش می‌ره.

به‌زبون ساده‌تر: سریال دیگه نمی‌خواد مرگ جوئل برای مخاطب «شوکه‌کننده» باشه. می‌خواد قبلش بدونیم چرا ابی این کارو می‌کنه و شاید حتی درکش کنیم.

۲. حذف سکانس ایوان و آهنگ «Future Days»: آخرین گفت‌وگوی جوئل و الی، قربانی تایم‌لاین سریال

تو بازی The Last of Us Part II، یکی از احساسی‌ترین، تلخ‌ترین و مهم‌ترین لحظات کل بازی، اون فلش‌بکیه که الی بعد از مهمونی، میاد خونه‌ی جوئل و باهاش روی ایوان می‌شینه. اون لحظه همینه که می‌فهمیم رابطه‌شون چقدر پیچیده و دردناکه، ولی با این حال، یه نور کوچیک امید بین‌شون هست. جوئل اونجا آهنگ «Future Days» از Pearl Jam رو با گیتار براش اجرا می‌کنه؛ همون آهنگی که تو فصل اول هم قول داده بود یادش بده. اما تو سریال، این سکانس کلاً حذف شده.

سریال تصمیم گرفته این لحظه رو نه در انتهای فصل، بلکه در قسمت اول، به‌شکلی دیگه روایت کنه: یه فلش‌بک داریم که جوئل همون قولش رو عملی می‌کنه، گیتار به‌دست می‌گیره و برای الی یه قطعه‌ی ساده می‌زنه. ولی خبری از «Future Days» نیست و دلیلش هم خیلی ساده‌ست: اون آهنگ تو سال ۲۰۱۳ منتشر شده، ولی طبق تایم‌لاین سریال، آخرالزمان از سال ۲۰۰۳ شروع شده، پس این آهنگ تو دنیای سریال اصلاً وجود نداره.

اما موضوع فقط حذف یه آهنگ نیست. حذف سکانس ایوان، یعنی ما توی سریال هیچ‌وقت اون لحظه‌ی احساسیِ «آخرین فرصتِ آشتی» بین جوئل و الی رو نمی‌بینیم. تو بازی، اون سکانس همه‌چیز رو از نو معنا می‌کنه؛ از خشم الی گرفته تا اندوهش. اما توی سریال، این لایه‌ی شخصی عمیق حذف شده. جوئل و الی توی این نسخه، بیشتر از هم دورن، و لحظات تلخ‌وشیرینِ رابطه‌شون کمتر به تصویر کشیده می‌شه.

نتیجه؟ مرگ جوئل، حداقل از نظر عاطفی، در سریال کمتر خراش می‌ندازه، چون فرصت همدلی آخرش رو ندیدیم.

۳. مرگ جوئل: کمتر خونین، اما همچنان دردناک

واقعیت اینه که هرکسی بازی رو تموم کرده باشه، می‌دونه مرگ جوئل مثل یه مشت تو شکمه. خیلیا هنوز هم نمی‌تونن اون صحنه رو فراموش کنن: ابی با چوب گلف، محکم و بی‌رحمانه، اون‌قدر می‌کوبه تا…توی بازی، این صحنه از لحاظ خشونت، مرز تحمل رو جابه‌جا می‌کنه. تماشای الی که با دست و پای بسته، فریاد می‌زنه و فقط می‌تونه تماشا کنه، از اون لحظه‌هاییه که آدم واقعاً می‌مونه بین نفرت از ابی و دل‌سوزی برای جوئل.

ولی سریال یه انتخاب کاملاً متفاوت کرده.

بله، جوئل هنوز هم می‌میره. ابی هنوز از چوب گلف استفاده می‌کنه. اما بعد از چند ضربه، وقتی اوون التماس می‌کنه که تمومش کنه، ابی چوب رو می‌شکنه و با تکه‌ی تیزش، جوئل رو از گردن می‌زنه. سریع. بی‌صدا. انگار یه لحظه «رحم» یا شاید «درک» وارد کار می‌شه. سریال صحنه رو این‌طوری تموم می‌کنه: خشن، اما بدون اون افراط بازی‌گونه‌ی نسخه‌ی اصلی.

حالا این سوال پیش میاد: چرا این کارو کردن؟ احتمالاً دلایلش دو تاست:

  • ۱. انسانی‌تر نشون دادن ابی

شاید سریال نمی‌خواد ابی رو اون‌قدر بی‌رحم نشون بده که تماشاگر تو همون لحظه‌ی اول تا آخر باهاش دشمن بشه.

  • 2. فرار از مقایسه با صحنه‌های مشابه در سریال‌های دیگه

مثل مرگ گلن تو The Walking Dead. همون چوب گلف، همون دوربین لرزون، همون خشونت شوک‌آور. احتمالاً نمی‌خواستن با اون صحنه مقایسه شن.

به‌هرحال، سریال ترجیح می‌ده لحظه‌ی مرگ جوئل رو کمتر خشن کنه، اما همچنان احساسی نگه داره. سوال اینجاست: آیا این تصمیم ضربه‌ی احساسی مرگ جوئل رو کمتر کرده؟ یا برعکس، چون کمتر دیدیم، بیشتر تو ذهن‌مون پرورش می‌دیم. جوابش احتمالاً برای هرکس متفاوته.

۴. بازگشت هاگ‌های هوابرد: وقتی سریال دوباره یادش افتاد بازی چی بود

یکی از عجیب‌ترین تصمیم‌های فصل اول سریال The Last of Us این بود که هاگ‌های هوابرد رو کلاً حذف کرد. تو بازی، این هاگ‌ها نقش مهمی دارن؛ محیط‌های آلوده، ماسک‌های تنفسی، و مهم‌تر از همه پنهان‌کاریِ الی درباره‌ی مصونیتش. اما سریال یه مسیر علمی‌تر (یا به‌قول خودشون منطقی‌تر) رفت: قارچ‌ها از طریق ریشه‌های متصل به‌هم زیر زمین منتقل می‌شن؛ مثل یه شبکه عصبی که کل دنیا رو پوشش می‌ده. اما در قسمت پنجم سریال، با یه برگشت کامل طرفیم.

الی، در تعقیب نورا، وارد زیرزمین بیمارستان لیک‌هیل می‌شه؛ جایی که قبلاً گروهی از گرگ‌ها توسط الیز به حال خودشون رها شدن. اون پایین، نورا شروع می‌کنه به سرفه‌کردن… چون هاگ‌ها برگشتن. همون ذرات معلق در هوا که حالا دوباره یه تهدید مرگبار شدن. نکته‌ی مهم‌تر اینکه اینجا نورا متوجه می‌شه الی به هاگ‌ها واکنش نشون نمی‌ده و از اینجا مصونیت الی براش لو می‌ره. درست مثل بازی، ولی به‌شکل کاملاً بازنویسی‌شده.

جالبه که تو بازی، هیچ سکانس مستقیمی از این ماجرا نیست؛ فقط اگه دقیق بگردی، یه یادداشت مخفی پیدا می‌کنی از کسی به نام لئون که با گروهش قصد دزدی از بانک داشته. اونا وسط شیوع قارچ‌ها، خودشونو تو گاوصندوق حبس می‌کنن و همون‌جا گیر می‌افتن.

سریال با استفاده از همین ایده‌ی حاشیه‌ای، یه شخصیت انسانی ساخت و فاجعه‌ی پنهان‌شده تو بازی رو تبدیل کرد به روایتی تلخ، شخصی و ماندگار.

این برگشت، شاید یه جور «اصلاح» تصمیم‌های قبلی سریال باشه. انگار نویسنده‌ها پذیرفتن که حذف کامل هاگ‌ها یه اشتباه بوده. چون وقتی هاگ‌ها نباشن، بخشی از فشار روانی داستان و منطق کلی بیماری از بین می‌ره. حالا با برگشتشون، دوباره اون ترس خاموش برگشته؛ که شاید از هر زامبی‌ای ترسناک‌تر باشه.

۵. شخصیت جدید گیل، روان‌درمانگر زخم‌خورده جکسون

اگه دنبال یه تغییره دراماتیک اما کمتر سر و صدا کرده می‌گردی، معرفی شخصیت گیل تو قسمت اول فصل دوم، یکی از خاص‌ترین نمونه‌هاست. تو بازی، چیزی به اسم «روان‌درمانگر شهر» نداریم. الی خودش با خشم و درد و PTSD دست‌وپنجه نرم می‌کنه، بدون اینکه کسی بخواد کمکش کنه. اما سریال یه شخصیت جدید معرفی می‌کنه: گیل، با بازی کاترین اوهارا، که قرار بوده در نسخه‌ی اولیه‌ی بازی باشه اما حذف شده بوده.

گیل خودش زخم‌خورده‌ست؛ شوهرش یه سال پیش آلوده شده و جوئل اونو کشته. با اینکه هنوز از جوئل متنفره، اما تو جکسون نقش درمانگر رو داره و قراره با همه، از جمله خود جوئل، درباره‌ی تروما حرف بزنه. جلسات گیل با جوئل خیلی مهمه، چون جایگزین بعضی از مکالمه‌های جوئل با تامی در بازی می‌شه. اون‌جاها، جوئل درونی‌تر و منزوی‌تره؛ ولی اینجا ما مستقیماً می‌شنویم که داره با یه آدم دیگه درباره‌ی الی و دروغ‌هایی که گفته صحبت می‌کنه.

این شخصیت یه کارکرد دوگانه داره: از یه طرف، سریال داره با دنیای واقعی‌تر برخورد می‌کنه، جایی که آدم‌ها برای زخم‌های روانی دنبال کمک می‌گردن؛ و از طرف دیگه، این گفت‌وگوها بهمون نشون می‌دن که جوئل داره از درون فرو می‌پاشه، حتی اگه به زبون نیاره.

در کل، گیل نماد دنیای بعد از فروپاشیه؛ آدم‌هایی که با گذشته‌شون زندگی می‌کنن، اما هیچ‌وقت نمی‌تونن واقعاً ازش عبور کنن.

۶. نابودی جکسون: جایی که امن بود، حالا نیست

تو بازی، شهر جکسون همیشه یه منطقه‌ی امن حساب می‌شه؛ یه پناهگاه واقعی وسط این دنیای آلوده. محل بازگشت، استراحت، تصمیم‌گیری‌های مهم. حتی بعد از مرگ جوئل هم، جکسون امن می‌مونه و محل تصمیم‌گیری برای مأموریت انتقامه. اما تو سریال؟ اصلاً همچین چیزی نیست.

در اپیزود دوم، جکسون هدف حمله‌ی مستقیم زامبی‌ها قرار می‌گیره، اونم از طریق ریشه‌های قارچی که از زیر زمین رشد کردن. حتی یه بلوتر عظیم تو حمله حضور داره و نزدیکه تامی رو بکشه. نتیجه؟ شهر تقریباً ویران می‌شه، و حس امنیتی که مخاطب ازش داشت از بین می‌ره. این نابودی، روایت رو خیلی تغییر می‌ده. الی حالا دیگه نه‌تنها به‌خاطر جوئل، بلکه به‌خاطر ویرانی خونه‌اش هم تو مسیر انتقام قرار می‌گیره. انگار دنیا یه بار دیگه ازش گرفته شده.

و البته، حذف یه جای امن، یعنی بعد از این، سریال قراره همه‌چیز رو در دل هرج‌ومرج روایت کنه، نه در سایه‌ی امنیت جکسون.

۷. گاز گرفتن الی و لو رفتن مصونیتش برای دینا

توی بازی، یه سکانس خیلی مهم داریم که دینا می‌فهمه الی ایمنه؛ ولی از طریق شکستن ماسک تنفسی. اون‌جا، الی مجبور می‌شه ماسک شکسته‌ش رو برداره و دینا، که انتظار مرگ داره، با چشمای خودش می‌بینه الی حتی سرفه هم نمی‌کنه؛ اما توی سریال، چون دیگه ماسکی در کار نیست، روش افشای مصونیت عوض شده.

در اپیزود چهارم، الی برای نجات جون دینا، خودش رو جلوی یه آلوده می‌ندازه و مستقیم گاز گرفته می‌شه. دینا شوکه می‌شه، فکر می‌کنه کار تمومه، و تمام شب با اسلحه بالای سر الی می‌شینه تا ببینه چه بلایی سرش میاد. وقتی می‌بینه هیچ اتفاقی نمی‌افته، تازه می‌فهمه الی یه چیز خاصه، یه معجزه‌ی زنده.

این تغییر باعث می‌شه هم «قهرمان‌بودن» الی پررنگ‌تر بشه، هم رابطه‌ی بین این دو نفر تو دل خطر شکل بگیره. افشای مصونیت توی سریال نه فقط یه راز علمیه، بلکه یه لحظه‌ی احساسی شدید بین دو آدمه.

۸. شکل‌گیری تدریجی‌تر و پیچیده‌تر رابطه‌ی الی و دینا

در بازی، رابطه‌ی عاشقانه‌ی الی و دینا خیلی زود شکل می‌گیره. هنوز چند روز از سفر نگذشته، که ما می‌فهمیم این دو نفر هم‌تیمی نیستن، یه زوج عاشقن. حتی رابطه‌ی فیزیکی هم دارن، و دینا بعد از مدتی به الی می‌گه که از جسی بارداره. اما سریال این مسیر رو خیلی آهسته‌تر و پخته‌تر می‌ره.

تو سریال، رابطه‌شون با مهمونی شروع می‌شه، ولی بعدش مدام فاصله، سکوت، تردید و باز دوباره نزدیکی داریم. دینا، برخلاف بازی، آدمی باهوش‌تر و باتجربه‌تره؛ اون بیشتر رهبری می‌کنه و حتی بعضی جاها محافظ الی هست، نه برعکس.

و در لحظه‌ای که دینا بارداریش رو فاش می‌کنه، لحن سریال خیلی انسانی‌تره. خبری از شوک یا دلخوری نیست. الی با خنده می‌گه: «من می‌شم پدر بچه‌مون!» و این دیالوگ ساده، هم عمق رابطه‌شون رو نشون می‌ده، هم لایه‌ای از طنز و صمیمیت می‌سازه.

در واقع، سریال رابطه‌ی این دو نفر رو کمتر فانتزی و بیشتر واقعی، پُر از شک و امید و همراهی نشون می‌ده. چیزی که شاید تو بازی فقط در حد دیالوگ‌های پراکنده بود، اینجا تبدیل شده به قلب تپنده‌ی داستان.

۹. ساختار فشرده‌تر روایت: روز اول سیاتل در یک اپیزود؟!

در بازی، روز اول حضور الی و دینا در سیاتل خودش چند ساعت گیم‌پلی داره، با چرخش‌های داستانی، درگیری‌های سنگین، و پیشروی تدریجی. قتل‌های دوستان ابی هم تو همین روز شروع می‌شن، و داستان، قدم‌به‌قدم روی هم ساخته می‌شه.

اما توی سریال، کل روز اول تو یه اپیزود تموم می‌شه. هیچ‌کدوم از دوستای ابی نمی‌میرن، مسیرهایی حذف شدن، و به‌جاش سریال رفته سراغ نکات احساسی‌تر و روابط بین شخصیت‌ها. روایت فشرده‌تر شده، نه الزماً خلاصه‌تر، اما این فشردگی باعث شده بعضی از تنش‌ها و تغییرات تدریجی بازی از بین برن.

۱۰. ورود زودتر آیزاک و گروه گرگ‌ها (WLF): وقتی بازی هنوز در سکوت بود، سریال افشا کرد!

در بازی، آیزاک، رهبر گروه WLF یا همون گرگ‌ها، خیلی دیرتر وارد داستان می‌شه. عملاً حضورش محدود به بخش‌هایی از داستان ابی هست و تا قبل از اون، فقط اسمش رو می‌شنویم؛ اما در سریال، خیلی زود تو قسمت چهارم فلش‌بکی ازش می‌بینیم. آیزاک، یه فرمانده‌ی خسته و زخم‌خورده‌ست که تو یه کاروان نظامی فدرا، ناگهان به هم‌تیمی‌هاش شلیک می‌کنه و فقط یه نفر رو زنده می‌ذاره تا خودش بره به گروه WLF ملحق شه. در زمان حال هم می‌بینیم که داره یکی از اعضای سرافایت رو شکنجه می‌کنه، بدون ذره‌ای تردید.

ورود زودتر آیزاک باعث می‌شه نقشه‌ی قدرت بین گروه‌ها زودتر برای مخاطب روشن بشه. حالا دیگه نه‌تنها با WLF آشنا شدیم، بلکه رهبرش رو دیدیم، منطق جنگش رو فهمیدیم، و احتمالاً همون اول نسبت بهش قضاوت کردیم. سریال تصمیم گرفته زودتر از بازی، نقشه‌ی درگیری‌ها رو روی میز بریزه، بدون معطلی.

۱۱. سرافایت‌ها (Scars) انسانی‌تر از همیشه وارد می‌شن!

در بازی، وقتی برای اولین بار با گروه سرافایت یا همون «زخم‌خورده‌ها» روبه‌رو می‌شی، اونا یه گروه شبه‌فرقه‌ای بی‌چهره و وحشی هستن. فقط با سوت‌هاشون شناخته می‌شن، و حضورشون توی بازی بیشتر حس ترس ایجاد می‌کنه تا همدلی؛ اما سریال از همون اول، زاویه‌ی دید متفاوتی ارائه می‌ده. ما تو اپیزود سوم گروهی از سرافایت‌ها رو می‌بینیم که دارن درباره‌ی پیامبر مهربون‌شون حرف می‌زنن، تو طبیعت زندگی می‌کنن، کم‌سلاح و آروم به‌نظر میانو بعدش ناگهان توسط یه گروه ناشناس قتل‌عام می‌شن. زنان و کودکان، بی‌رحمانه کشته می‌شن و جنازه‌هاشون روی هم ریخته می‌شه.

برای بیننده‌ای که بازی رو تجربه نکرده، این گروه احتمالاً مثل قربانی‌ها به‌نظر می‌رسن، نه دشمنان. این یعنی وقتی الی و دینا جنازه‌هاشون رو پیدا می‌کنن، باور می‌کنن که این جنایت کار گروه ابی بوده (WLF). و همین، ذهنیت اون‌ها رو بیشتر علیه ابی و دوستانش تحریک می‌کنه. سریال با این تصمیم، می‌خواد ما زودتر و عمیق‌تر درک کنیم که تو این دنیا هیچ‌کس واقعاً «خوب» یا «بد» نیست. فقط دیدگاه‌ها فرق دارن…

۱۲. الی، دینا و جسی: گروهی که زودتر شکل می‌گیره

الی و دینا از قبل تو سفرن، و جسی بعداً وسط درگیری با زامبی‌ها بهشون می‌رسه؛ اون لحظه شوکه‌کننده‌ست و حال‌وهوای «کمک در لحظه‌ی آخر» داره. اما یه تفاوت خیلی مهم هست: تو بازی، اونجایی که الی تیر می‌خوره، توسط یکی از اسکارزها یا سرافایت‌ها، خودش تنهاست. تیر بهش می‌خوره، ولی خیلی جدی گرفته نمی‌شه؛ بیشتر شبیه یه زخم سطحیه، چون بازیکن باید همون‌طور به مسیرش ادامه بده. اون سکانس، از لحاظ گیم‌پلی فقط یه توقف کوچیکه.

ولی توی سریال، همه‌چی عوض شده. دینا اونیه که تیر می‌خوره، جسی همراهشه، و الی تنها راهش رو ادامه می‌ده. تامی هم اصلاً معلوم نیست کجاست. نه خبری از ردپاهاشه، نه از جسد دشمن‌هایی که تو بازی به‌جا گذاشته بود. حضورش در شهر سیاتل هنوز توی ابهامه.

در بازی، دنبال‌کردن تامی خودش یه مسیر روایی جداگانه‌ست؛ الی با دیدن پیامد کارهای تامی، بیشتر و بیشتر درگیر خشونت می‌شه. ولی در سریال، چون تامی عملاً حذف شده، داستان یه لایه‌ی کلیدی از اون حس تعقیب و فرسایش روانی رو از دست می‌ده.

۱۳. سه‌ماهه‌ی سکوت بعد از مرگ جوئل: وقتی سریال ترمز می‌زنه

در بازی، مرگ جوئل تقریباً بلافاصله به انتقام ختم می‌شه. تنها چند روز بعد، الی با قلبی داغ، اسلحه‌ به‌دست راهی می‌شه دنبال قاتلان. همین هم باعث می‌شه بازیکن، تو همون حال‌وهوای خشم و شوک، خودش رو در مسیر انتقام ببینه؛ اما تو سریال، همه‌چیز متوقف می‌شه. بین مرگ جوئل و شروع سفر انتقام، سه ماه فاصله هست. یه برش زمانی طولانی که پره از سوگواری خاموش، درمان روانی، بی‌خوابی، ته‌نشین‌شدن درد. حتی الی در این مدت تحت درمان گیل قرار می‌گیره، هرچند چیزی از درونش نمی‌گه. دینا هم دوباره با جسی وارد رابطه شده، و جامعه‌ی جکسون داره سعی می‌کنه خودش رو بازسازی کنه.

این مکث طولانی، داستان رو از یک روایت اکشن‌محورِ داغ، به روایتی روان‌محور و شخصیت‌محور تبدیل می‌کنه. سریال اجازه می‌ده غم بمونه، جا بیفته، جا بندازه. نتیجه‌اش چیه؟ انگیزه‌ی انتقام در سریال عمیق‌تر و کهنه‌تر به‌نظر می‌رسه. نه یه واکنش آنی، بلکه زخمی که مدام سرباز کرده، بی‌درمان مونده و بالاخره فوران می‌کنه.

۱۴. قتل نورا؛ وقتی صحنه هست، ولی کنترل دست ما نیست

در بازی، سکانس مرگ نورا یکی از تأثیرگذارترین لحظه‌های روانیه، نه فقط به‌خاطر اینکه الی یکی از دشمن‌ها رو می‌کشه، بلکه چون این بار خود بازیکن مجبوره دکمه بزنه ولی مجبوره از دید نورا نگاه کنه، در واقع تو در پوست نورا هستی. نفسش رو می‌شنوی. وحشتش رو حس می‌کنی. اما در سریال، دوربین کار رو انجام می‌ده، نه ما. الی با لوله فلزی می‌افته به جون نورا، اما درست قبل از لحظه‌ی آخر، تصویر به سیاهی می‌ره. ما نمی‌بینیم، فقط صدای ضربه‌ها رو می‌شنویم. این انتخاب باعث می‌شه مرگ نورا بیشتر شبیه یه «نقطه‌ی چرخش» باشه تا یه صحنه‌ی شوک‌آور.

۱۵. حذف مأموریت تامی؛ وقتی انتقام دیگه بهانه نداره

تو بازی، بعد از مرگ جوئل، این تامی‌، برادرش هست، که تصمیم می‌گیره یواشکی بره دنبال قاتلان برادرش. انگار خودش نمی‌تونه بی‌تفاوت بمونه، و الی بعد از رفتن اون تصمیم می‌گیره بره دنبالش. دینا هم همراهشه. انگیزه‌ی الی، ظاهراً نجات تامیه؛ اما واقعیت چیز دیگه‌ایه: انتقام.

اما توی سریال، همه‌چی خیلی مستقیم‌تره. تامی اصلاً نمی‌ره. توی جکسون می‌مونه و حتی تو جلسه‌ی شورا با عصبانیت مخالفت می‌کنه با اینکه کسی دنبال ابی بره. نتیجه؟ این الی‌ بود که از اول تصمیم می‌گیره تنهایی، راهی بشه. هیچ‌کس رو دنبال نمی‌کنه. هیچ بهانه‌ای نداره. فقط خودش و خشمش. این تغییر خیلی مهمه چون نشون می‌ده سریال دیگه نمی‌خواد پشت «انگیزه‌های انسانی‌تر» پنهان بشه. الی اینجا یه دختر خشمگین و انتقام‌جو شده که دیگه کسی هم نمی‌تونه متوقفش کنه و خودش هم تلاشی برای توجیه نمی‌کنه.


از دنیای فانتزی محبوبتون بیشتر بخونین:

پرستو ساران

مقالات مرتبط

وقتی هری پاتر وارد دنیای سیت‌کام می‌شه؛ جزئیات سریال جدید دنیل رادکلیف را اینجا بخوانید!

سریال جدید دنیل رادکلیف از NBC قراره پاییز امسال پخش بشه. با جزئیات این پروژه، نقش متفاوتش و تیم خلاق ۳۰ راک آشنا شو!

نقد و بررسی انیمه لازاروس: انیمه‌ای فراتر از ژاپن، با چاشنی جان ویک!

بررسی کامل انیمه لازاروس؛ ترکیبی نفس‌گیر از داستانی اوریجینال، اکشن هالیوودی به سبک «جان ویک»، طراحی بصری خیره‌کننده و دنیایی سایبرپانکی. چرا Lazarus بهترین انیمه بهار ۲۰۲۵ است؟

GTA 6 از سایه بیرون اومد: واقعیت‌های پشت‌صحنه‌ بعد از ۷ سال سکوت

بررسی کامل بازی GTA VI؛ از بازگشت به وایس‌سیتی و معرفی شخصیت‌های اصلی گرفته تا پشت‌پرده‌ی توسعه‌ی ۷ ساله‌ی راک‌استار و جزئیات پلتفرم‌های مقصد.

اردیبهشت 21, 1404

دیدگاهتان را بنویسید