صفحه اصلی > انیمه : فریرن و هیمل؛ روایت یک عشق ناتمام

فریرن و هیمل؛ روایت یک عشق ناتمام

دنیای انیمه مدت‌هاست که دیگه فقط جای شمشیر و جادو و نبردهای پرزرق‌وبرق نیست. بعضی آثار، خیلی آرام و بی‌سروصدا، تمرکزشون رو می‌ذارن روی چیزهایی که معمولاً بعد از «پایان ماجرا» نادیده گرفته می‌شن: خاطره، فقدان، گذر زمان و حسرت‌هایی که جا می‌مونن.  فریرن: آنسوی پایان سفر (Frieren: Beyond Journey’s End) دقیقاً از همون دست آثاره؛ انیمه‌ای که به‌جای دویدن دنبال هیجان‌های شوننی، مکث می‌کنه، نفس می‌کشه و اجازه می‌ده دردِ فهمیدنِ دیرهنگام، خودش رو به مخاطب تحمیل کنه.

در قلب این روایت آرام اما کوبنده، رابطه‌ای قرار داره که شاید هیچ‌وقت رسماً «عاشقانه» نامیده نشه، اما سنگینیش تا آخر داستان باقی می‌مونه: رابطه‌ی میان فریرن، جادوگر الف، و هیمِل، قهرمان انسانی. رابطه‌ای که نه با جدایی ناگهانی، بلکه با زمان از هم پاشید؛ زمانی که برای یکی یک چشم به هم زدن بود و برای دیگری، یک عمر کامل.

فریرن و هیمِل؛ عشقی که هرگز فرصت بالغ شدن پیدا نکرد

از همون روزهایی که فریرن و هیمل در یک مسیر مشترک برای شکست دادن شیاطین قدم گذاشتن، پیوندی بینشون شکل گرفت؛ پیوندی که آرام، بی‌ادعا و بدون اعلام رسمی پیش می‌رفت. اما این رابطه هیچ‌وقت به نقطه‌ای نرسید که بتوانه خودش رو کامل بشناسه یا تعریف کنه.

مشکل فقط اختلاف طول عمر نبود. مسئله، تفاوت بنیادین در درک زمان، احساس و فوریت زندگی بود. هیمل، انسانی با عمری محدود، هر لحظه رو جدی می‌گرفت؛ دوست داشتن برایش چیزی بود که باید همین حالا لمس و ابراز می‌شد. اما فریرن، با عمری که قرن‌ها رو پشت سر گذاشته، احساسات رو در مقیاسی کاملاً متفاوت تجربه می‌کرد. برای اون، سال‌ها می‌توانستن بدون تغییر خاصی بگذرن، بدون اینکه متوجه بشه چیزی در حال از دست رفتنه.

Himmel “proposes” to Frieren at twilight in Frieren: Beyond Journey's End.

زمان؛ دیواری نامرئی بین الف و انسان

در دنیای فریرن، زمان فقط یک مفهوم پس‌زمینه‌ای نیست؛ خودش یکی از شخصیت‌های اصلی داستانه. فریرن به‌عنوان الفی تقریباً جاودانه، با ریتمی زندگی می‌کنه که با انسان‌ها هم‌خوانی نداره. چیزی که برای هیمل یک عمر حساب می‌شه، برای اون فقط یک برهه‌ی کوتاه و گذراست.

حتی اگر فریرن و هیمل به درک متقابل می‌رسیدن، همراهی‌شون محدود به بخش کوچکی از زندگی فریرن می‌شد؛ بخشی که برای هیمل، همه‌چیز بود. این نابرابری زمانی، رابطه رو از همان ابتدا در وضعیتی ناعادلانه قرار می‌داد؛ عشقی که حتی در بهترین حالت هم محکوم به ناتموم موندن بود.

تضاد شخصیتی؛ صداقت انسانی در برابر سکوت الفی

هیمل شخصیتی ساده، شفاف و بی‌پرده داره. احساساتش رو پنهان نمی‌کنه و علاقه‌اش به فریرن رو با رفتارهای کوچک اما معنادار نشان میده: گرفتن دست، توجه مداوم، و حتی هدیه دادن حلقه‌ای که عملاً شبیه یه پیشنهاد رسمیه. در مقابل، فریرن قرار داره؛ شخصیتی که تاریخچه‌ای طولانی از فقدان، جنگ و سوگواری رو پشت سر گذاشته. الف‌ها ذاتاً پیوندهای احساسی‌شون رو آهسته شکل میدن و همین ویژگی، در کنار کاهش جمعیتشون، باعث نوعی فاصله‌گیری غریزی از دلبستگی می‌شه. فریرن نه بی‌احساسه و نه بی‌تفاوت.

مقایسه با روایت‌های مشابه

این الگوی تراژیک رو میشه تو آثار دیگه هم دید. در Spice and Wolf، تفاوت زمانی بین هولو و لاورنس از همون ابتدا آگاهانه درک می‌شه و شخصیت‌ها با دونستن سرنوشت، تصمیم می‌گیرن. اما فریرن و هیمل حتی این آگاهی رو هم ندارند؛ آن‌ها در نادانیِ آرامی پیش می‌رون که پر از حسرته.

Frieren is holding a case and looking behind herself while Fern and Stark wait for her in Frieren: Beyond Journey's End.
Frieren is holding a case and looking behind herself while Fern and Stark wait for her in Frieren: Beyond Journey’s End.

رابطه‌ی فریرن و هیمل داستان یه عشق شکست‌خورده‌ی ساده نیست؛ داستان فاصله‌ایه که زمان، تفاوت گونه‌ها و سکوت‌های ناگفته ساخته‌ان. این رابطه نه با خیانت از هم پاشید و نه با نفرت، بلکه با تأخیر. تأخیری که برگشت‌پذیر نیست.

Frieren: Beyond Journey’s End با این روایت، نشون داد فانتزی می‌توانه عمیق، انسانی و فلسفی باشه؛ بدون نیاز به کلیشه‌های همیشگی. این داستان یادآوری می‌کنه که گاهی بزرگ‌ترین تراژدی‌ها، نه در لحظه‌ی جدایی، بلکه در لحظه‌ی فهمیدن اتفاق می‌افتن.

هانا میرزایی

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید