در گسترهی بیپایان افسانهها و داستانهای حماسی، مرگ و آنچه پس از آن میآید، همواره یکی از پیچیدهترین و عمیقترین موضوعات برای نویسندگان بوده است. جورج آر. آر. مارتین، خالق شاهکار بینظیر «ترانه یخ و آتش»، با نگاهی نقادانه و فلسفی به اثری دیگر که بیتردید پایهگذار ژانر فانتزی مدرن است، یعنی «ارباب حلقهها» اثر جی. آر. آر. تالکین، نظر خاصی دارد؛ نظری که میتواند پنجرهای نو به درک روایتهای فانتزی بگشاید.
مارتین که الهامها و تأثیرات بزرگی از تالکین دریافت کرده، درست در موضوعی حیاتی و بنیادین با استادش همنظر نیست: بازگشت گندالف پس از مرگی که در دل معادن موریا تجربه کرد. از نگاه او، مرگ در روایتهای فانتزی باید امری قطعی و بیبازگشت باشد، یا حداقل آنکه بازگشت از مرگ، تغییرات ژرف و ماندگاری را بر شخصیت بازگشته تحمیل کند. در آثار خودش، شخصیتهایی که بازمیگردند، هرگز همان نیستند که پیش از مرگ بودند؛ اغلب هویتی شکستخورده یا تیرهتر پیدا میکنند؛ انسانی که از مقداری از خود تهی شده است.
این نگرش، همچون موجی ضدّ جزر تالکین، به بازگشت قدرتمند گندالف به عنوان «سفید» مینگرد؛ بازگشتی که مارتین بر آن نقد دارد و آن را عاملی میداند که شدت احساسی و وزنی قربانی عظیم گندالف در اعماق معادن موریا را کاهش میدهد. سخنان جانگداز گندالف، «بپر، احمقها!» در لحظهی مرگش، نمونهای از تأثیر شگرف و سهمگین فقدانی است که حکایت، میتوانست در چنان نقطهعطفی ایستادگی کند، اما بازگشت او، این حس یأس و بزرگداشت مرگ واقعی را کمرنگ کرده است.

از دیدگاه مارتین، این بازگشت نه تنها اضطراب و خطرات سفر به موردور را تضعیف کرده، بلکه با زدن مهر «بازگشت ممکن است»، خط قرمزی که مرگ در داستانهایش میکشد را نیز به چالش میکشد. در آثار او، مرگ چیزی نهایی است، و افرادی که از آن بازمیگردند روان و جوهرهی خود را تغییر دادهاند. این تمایز، ریشه در تفاوت بنیادین فلسفی میان دو نویسنده دارد؛ جایی که تالکین مرگ فیزیکی را در برابر مرگ روح مینهد، و بازگشت گندالف را نمادی از تحولی روحانی و تحقق تقدیر میبیند که نشانهی امید در دل تاریکی است. بدین ترتیب، مرگ گندالف نه پایان، که آغازی بر مرحلهای والاتر است؛ همانگونه که او در قالب موجودی ارجمندتر و نیرومندتر بازمیگردد.
اگرچه دفاعیات محکم هواداران تالکین، بازگشت این شخصیت را به مثابه نمایشی استعاری و روایتی میپذیرند، اما دیدگاه مارتین تأکیدی است نافذ بر لزوم حفظ مرگ واقعی در داستانهای فانتزی به عنوان نیرویی مؤثر برای خلق تنش، جدیت و دراماتیکترین لحظات. چنین رویکردی میتواند به کالبد داستانهایی بیرحمتر، تیرهتر، اما غنیتر از نظر عمق انسانی بدل شود، همانگونه که حماسه «ترانه یخ و آتش» خوانندگانش را در چنین دنیایی فرو برده است.
در نهایت، تضاد دیدگاهها میان مارتین و تالکین در مورد بازگشت از مرگ، نه صرفاً اختلافی روایی، بلکه بازتابی از نگاههای متفاوت به مرگ، زندگی، و معنای قهرمانی در جهانهای ساختگی است. این جدال فلسفی میان دو نویسنده، نوشتن داستانهای فانتزی را از نظر مفهومی و هنری غنیتر ساخته و هر خواننده را دعوت میکند تا در میان تضادها، تعمقی ژرفتر در مباحث هستی، سرنوشت و تغییرات شخصیتی داشته باشد.