فرنچایز عظیم جنگ ستارگان (Star Wars)، یکی از شاخصترین میراثهای اسطورهای سینمای معاصر است که همواره مرزی میان تخیل و واقعیت علمی و فرهنگی ترسیم کرده. اکنون، دو هفته پس از اعلام لغو ساخت فیلم سپیدهدم جدای (Dawn of the Jedi) به کارگردانی جیمز منگولد (James Mangold)، زمان آن رسیده که با نگاهی آرامتر و تحلیلیتر به دلایل و پیامدهای این تصمیم بنگریم. تصمیمی که نهتنها واکنشهای گستردهای در میان هواداران و منتقدان برانگیخت، بلکه پرسشی بنیادین را دوباره زنده کرد: تا کجا میتوان اسطوره را توضیح داد، بیآنکه جادوی آن از میان برود؟
چرا سپیدهدم جدای از ابتدا محکوم به شکست بود؟
پروژهی Dawn of the Jedi قرار بود ما را به حدود بیست و پنج هزار سال پیش از وقایع The Phantom Menace ببرد و ریشههای نیرو (The Force) را آشکار کند. اما همین جاهطلبی در ذات خود تناقضی پنهان داشت. اسطوره زمانی زنده میماند که مبهم و چندلایه باقی بماند. هنگامی که فیلمی میکوشد راز نیرو را با منطق علمی توضیح دهد، همان اشتباهی را تکرار میکند که پیشتر با معرفی میدیکلوریانها (Midichlorians) در سهگانهی پیشدرآمد رخ داد. آنجا که نیرو از ساحت رمزآلود خود جدا شد و به مفهومی زیستی و قابلاندازهگیری تبدیل گشت.

از سوی دیگر، قرارداد جدید جیمز منگولد با استودیوی پارامونت پیکچرز (Paramount Pictures) عملاً فرصت ادامهی این پروژه را از او گرفت. اما شاید این اتفاق، بیش از آنکه نشانهی شکست باشد، هشداری باشد برای لوکاسفیلم (Lucasfilm) و دیزنی (Disney) تا از ساخت آثار پرهزینه و بیریشهای که به جای افزودن بر عمق اسطوره، شکاف میان طرفداران را عمیقتر میکند، پرهیز کنند.
تکرار چرخهی از بین رفتن راز
سهگانهی پیشدرآمد (Prequel Trilogy) پیشتر نمونهای روشن از این خطا بود. تلاش برای تبیین علمی پدیدهای که باید در هالهای از راز باقی میماند، روح شاعرانه و استعاری آن را از بین برد. توضیح نیرو با معیارهای زیستی، اگرچه از نظر درونروایی منطقی بود، اما حس عرفانی آن را نابود کرد.
منگولد نیز دقیقاً با همین دوگانگی مواجه بود. اگر نیرو را بازتعریف میکرد، با جهان نمادین و شخصیتهای جاودانهای چون لوک اسکایواکر (Luke Skywalker) و دارث ویدر (Darth Vader) در تضاد قرار میگرفت. و اگر تغییری نمیداد، فیلم از هدف خود یعنی ریشهیابی نیرو تهی میشد.
از «اکولایت» تا «اندور»: درسهایی از موفقیت و شکست
بازخوردهای اخیر نشان داده که بازگشت به گذشته، بهتنهایی تضمینکنندهی موفقیت نیست. سریال اکولایت (The Acolyte) با وجود جهانسازی بلندپروازانهاش، واکنشهایی متناقض دریافت کرد، چرا که در تلاش برای فاصله گرفتن از روایتهای کلاسیک، پیوند خود را با ریشههای احساسی و اسطورهای فرنچایز از دست داد. در مقابل، آثاری چون اندور (Andor)، اوبیوان کنوبی (Obi-Wan Kenobi) و آسوکا (Ahsoka) توانستند با تکیه بر شخصیتهای آشنا و روایات درونیتر، میان عمق داستان و احترام به میراث مجموعه تعادل برقرار کنند.

مرز میان راز و منطق
آنچه بیش از چهار دهه جنگ ستارگان را زنده نگه داشته، میزانسن ظریف و هوشمندانهی اسطورهپردازی آن است. جهانی که در آن بسیاری از پرسشها بیپاسخ باقی میمانند تا ذهن تماشاگر خود خلأها را با تخیل پر کند. هر تلاشی برای توضیح علمی نیرو، آن را از ذات متافیزیکی و شاعرانهاش جدا میسازد و از جادوی درونیاش میکاهد. از این منظر، لغو پروژهی سپیدهدم جدای، هرچند از نظر تولیدی یک شکست تلقی شود، شاید برای بقای اسطوره ضرورتی حیاتی داشته باشد.
سکوتی که شاید نجاتبخش باشد
در جهانی که بسیاری از فرنچایزهای بزرگ میان تجاریسازی و روایت هنری گرفتار شدهاند، توقف ساخت سپیدهدم جدای را میتوان نوعی بازگشت به خویشتن دانست. اسطورهها، همانند نیرو، تنها زمانی قدرتمند میمانند که رازآلود، دستنیافتنی و تفسیرپذیر باشند.
شاید این «طلوع ناتمام»، در واقع غروب یک پروژه نباشد، بلکه یادآور این حقیقت باشد که جنگ ستارگان برای بقا باید گاهی سکوت کند و اجازه دهد نیرو، همچنان مرموز بماند.


