فیلم ابدیت (Eternity) ساختهی داوید فِرِین (David Freyne) روایتی فانتزی و متفاوت از جهان پس از مرگ ارائه میدهد؛ روایتی که آگاهانه از تصویرهای کلیشهای بهشت، نورهای الهی و فضاهای اثیری فاصله میگیرد. در این فیلم، بهجای آنهمه تصویر آشنا، با یک ایستگاه شلوغ و پرهیاهو روبهرو هستیم؛ فضایی با معماری مدرنِ میانهی قرن بیستم که محل انتخاب «ابدیت» شخصی هر فرد است.
در مرکز این جهان، جوآن (Joan) با بازی الیزابت اولسن (Elizabeth Olsen) قرار دارد؛ زنی که در جهان پس از مرگ باید میان دو عشق مهم زندگیش دست به انتخابی تعیینکننده بزند. همین تصمیم، هستهی اصلی یک درام فلسفی–عاشقانه را شکل میدهد که ابدیت را از اغلب روایتهای مشابه متمایز میکند.

جهان پس از مرگ بهمثابه یک سیستم
در ابدیت، جهان پس از مرگ نه آرام و آسمانی، بلکه ساختاری کاملاً کاربردی دارد؛ چیزی شبیه سالنهای بورس، ادارات بزرگ یا ایستگاههای قطار قدیمی. شخصیتها در این فضا باید میان نسخههای مختلف ابدیت خود انتخاب کنند؛ ابدیتهایی که هرکدام بازتاب یک تعریف خاص از خوشبختیاند.
از جهانی بدون مردان گرفته تا یک بهشت کاملاً سرمایهدارانه، یا فضایی الهامگرفته از استودیو ۵۴، فیلم با طرح این گزینهها، مفهوم بهشت را به یک انتخاب فلسفی بدل میکند. این رویکرد، «ابدیت» را به اثری تبدیل میکند که نهفقط مرگ، بلکه خودِ زندگی و معیارهای رضایت انسانی را به چالش میکشد.
معماری سرد، احساسات داغ
از نظر بصری، ابدیت فاصلهی روشنی با تصویرهای فانتزی رایج دارد. داوید فِرِین با الهام از فضاهایی مثل باربیکن لندن و کتابخانهی موریاما در تورنتو جهانی سرد، صنعتی و مدرن خلق کرده که بهشکلی هوشمندانه با بحران درونی شخصیتها هماهنگ است.
این انتخابهای طراحی، فضایی پرتنش برای درام انسانی جوآن فراهم میکند و یادآور آثاری مثل A Matter of Life and Death ساختهی پاول و پرسبرگر (Powell & Pressburger) است؛ فیلمهایی که میان دو جهان، تعادلی شاعرانه اما ناآرام برقرار میکردند.
عشق، انتخاب و گذر زمان
در قلب ابدیت، مسئلهی انتخاب قرار دارد؛ انتخابی که نه ساده است و نه رمانتیک به معنای کلیشهای. جوآن میان اولین عشق و آخرین عشق خود گیر افتاده و فیلم با این مثلث عاطفی، نگاهی کمسابقه به مفهوم عشق در سینمای فانتزی ارائه میدهد.
در اینجا عشق فقط شور و هیجان نیست؛ بلکه زمان، سازش، عادت و همدلی هم بخشی از آناند. طنز ظریف فیلم، که میتوان ردپای آن را در آثار بیلی وایلدر (Billy Wilder) و ارنست لوبیتش (Ernst Lubitsch) دید، باعث میشود این مفاهیم سنگین، بدون شعارزدگی و با طراوت روایت شوند.
بداهه، شیمی بازیگران و لحظههای انسانی
یکی از نقاط قوت ابدیت رویکرد باز آن در نگارش فیلمنامه است. فِرِین به بازیگرانش اجازه داده ایدههای بداهه را وارد روایت کنند؛ رویکردی که به خلق لحظاتی صمیمی و انسانی منجر شده است. نمونهی شاخص آن، صحنهی سکهانداختن با بازی مایلز تلر (Miles Teller) است که به یکی از بهیادماندنیترین لحظات فیلم تبدیل میشود.
همچنین فضای دوستانهی شکلگرفته در پیشتولید، از جمله نشستهای غیررسمی بازیگران، به شیمی قابللمس میان شخصیتها منتقل شده و روایت سهنفرهی فیلم را باورپذیرتر کرده است.

تعریف بالغتری از عشق
در پایان، جوآن تصمیم میگیرد ابدیتش را در کنار همسر آخرش، لَری (Larry) بگذراند. این انتخاب، بیانیهی نهایی فیلم درباره عشق است: عشقی که فقط در هیجانهای آغازین خلاصه نمیشود، بلکه در آرامش، درک متقابل و همراهیِ شکلگرفته در طول سالها معنا پیدا میکند.
پیامی ساده، اما عمیق؛ پیامی که با تجربهی زیست معاصر پیوندی مستقیم دارد و ابدیت را از یک فانتزی صرف فراتر میبرد.

فانتزیای درباره زندگی
در مجموع، فیلم ابدیت (Eternity) با ترکیب فانتزی، درام و کمدی، و با جهان بصری متفاوتش، تماشاگر را به سفری تأملبرانگیز دربارهی زندگی، مرگ و انتخاب میبرد. این فیلم نمایندهی موجی تازه از سینمای مستقل است؛ موجی که بهجای تکرار کلیشهها، سراغ فلسفهی انسانی و روانشناسی احساسات میرود.


