لوکی (Loki) در دنیای کمیکهای مارول، هیچوقت فقط «خدای نیرنگ» سادهای نبوده است. او از همان سالهای ابتدایی حضورش، شخصیتی سیال، متناقض و در حال تغییر بوده؛ کاراکتری که مدام بین شرارت، قهرمانی، قربانی بودن و حتی نقشهای کیهانی در نوسان است. سریال Loki در دنیای سینمایی مارول، در واقع ادامهی مستقیم همین نگاه کمیکی است؛ نگاهی که لوکی را از یک ضدقهرمان محبوب، به مهرهای بنیادین در ساختار هستی چندجهانی (Multiverse) ارتقا میدهد.
در کمیکها، مفهوم سازمانهایی بیرون از زمان، نگهبانان واقعیت و موجوداتی که «نظم روایت» را حفظ میکنند، پیشینهای طولانی دارد؛ از Time Variance Authority (TVA) گرفته تا Time-Keepers و حتی ساختارهای بزرگتری مثل Living Tribunal. سریال لوکی دقیقاً از همین بستر کمیکی تغذیه میکند و لوکی را وارد نقشی میکند که پیشتر در کمیکها بارها به شخصیتهای خاکستری و تراژیک سپرده شده بود: نگهبان تعادل.
لوکیای که پس از حادثهی Time Heist بهعنوان یک Variant دستگیر میشود، از نظر کمیکی بسیار مهم است. این نسخه، لوکیای است که هنوز به مرگ در Infinity War نرسیده، اما همزمان به دانشی دست پیدا میکند که معمولاً فقط نسخههای «پایانیافته» شخصیتها در کمیکها به آن میرسند. درست شبیه لوکیهای کمیکیای که پس از مرگ و تولد دوباره، وارد فازهای متافیزیکیتر شدهاند؛ مثل Kid Loki یا God of Stories Loki.
در کمیکها، لوکی بارها جایگاه موجودات برتر را اشغال کرده یا جای آنها نشسته است. پایان فصل دوم سریال، که لوکی جای He Who Remains (نسخهای از Kang the Conqueror) را میگیرد، از همین الگو پیروی میکند. تصویری که لوکی را در مرکز ساختاری شبیه Yggdrasil، درخت جهانشناسی نورس، نشان میدهد، یک استعاره صرف نیست؛ بلکه بازخوانی مستقیم نقشهای کیهانی لوکی در کمیکهاست، جایی که او به «محور روایت» تبدیل میشود، نه صرفاً یک بازیگر در آن.

از این زاویه، لوکی دیگر نه قهرمان است و نه ضدقهرمان؛ بلکه چیزی شبیه به یک Cosmic Constant. شخصیتی که باید وجود داشته باشد تا واقعیت فرو نپاشد. این دقیقاً همان نقطهای است که او را به Avengers: Doomsday گره میزند. در کمیکها، هر وقت پای شخصیتهایی مثل Doctor Doom، Kang یا فروپاشی چندجهانی در میان است، همیشه یک نیروی متعادلکننده وجود دارد؛ کسی که هزینهی حفظ نظم را با حذف خود یا قربانیکردن هویتش میپردازد. لوکی در MCU حالا در همین جایگاه ایستاده است.
اگر Avengers: Doomsday قرار باشد، آنطور که از نامش برمیآید، به نقطهی بحرانی مولتیورس برسد، لوکی نمیتواند بیرون از داستان بایستد. در منطق کمیکی، یا او نخستین قربانی این فروپاشی خواهد بود، یا آخرین سد قبل از نابودی کامل. تقابل احتمالی او با Doctor Doom هم یادآور برخوردهای کلاسیک کمیکی است؛ جایی که هوش، اراده و کنترل روایت، مهمتر از قدرت خام میشود.
از منظر ساختاری، لوکی حالا همان نقشی را دارد که در کمیکها به شخصیتهای راهنما و مرزی داده میشود: پلی میان داستانها، فیلمها و خطوط زمانی. بدون درک جایگاه او، فهم Multiverse Saga ناقص میماند؛ درست همانطور که در کمیکها، بدون شناخت لوکیهای متأخر، بسیاری از رویدادهای چندجهانی قابل درک نیستند.

در نهایت، سریال لوکی کاری کرد که کمیکها سالها پیش آغاز کرده بودند: تبدیل یک شرور محبوب به نگهبان معنا، زمان و روایت. لوکی دیگر فقط استاد نیرنگ نیست؛ او مسئول نگهداشتن جهانی است که اگر لحظهای رهایش کند، همهچیز فرو میریزد. و دقیقاً به همین دلیل است که در دوران Avengers: Doomsday، لوکی نه یک شخصیت فرعی، بلکه یکی از ستونهای غیرقابلحذف جهان مارول به حساب میآید.


