فیلم دراگونسلیر محصول سال 1981، گرچه در گیشه موفقیتی نداشت، یکی از شاهکارهای فراموششده سینمای فانتزی است که قادر است توجه دقیق علاقهمندان سینمای هنری و فانتزی جدی را جلب کند. برخلاف بسیاری آثار فانتزی زمان خود که به جهانسازی گسترده و تمهای اسطورهای میپرداختند، دراگونسلیر نقطهای میان اسطوره و تاریخ را نشانه رفته و داستانی را در بستری تقریباً واقعی-تاریخی از شمال انگلستان قرن هفتم روایت میکند، که خود تلاشی نادر برای نزدیک کردن فانتزی به واقعیت تاریخی است.
این فیلم به کارگردانی متیو رابینز از شاگردان بلامنازع دورهٔ نیوهالیوود است؛ اما او در مدیریت بازیگران موفق نبود، به ویژه دو بازیگری که تازه وارد سینما بودند، پیتر مکنیکول و کیتلین کلارک، که یا در حفظ گویش فاصله داشتند یا بازیهایشان از لحاظ احساسی سرد و بیجان بود، به گونهای که بخش قابل توجهی از نقد منفی معطوف به این نکته شده است. با این حال، اگر این کاستیها را بتوان تحمل کرد، دراگونسلیر جایی است که تکنولوژی بصری و جلوههای ویژه وارد عرصه شده و دیدگاهها را تغییر میدهد.
جلوههای ویژه خلقشده توسط فیل تیپت و تیم Industrial Light & Magic، نخستین همکاری غیر لوکاسفیلم این شرکت پیشآهنگ، از شگفتیهای سینمایی این اثر است؛ که هنوز بعد از گذشت چند دهه، درخشان و منحصربهفرد تماشای آنها، خصوصاً اژدهای فیلم «ورمیتراکس پجوراتیو»، یک موجود چهارپای اولیه و دلهرهآور که به شکل استادانهای ترکیبی از حیوانات واقعی و خیالپردازی است. استفاده از تکنیک گو موشن که حرکت مجسمههای نمایشی را به کمک کامپیوتر کمی محو میکند، باعث زنده شدن پویا و واقعگرایانه این هیولا شده و فراتر از صرف یک جلوه ویژه، تبدیل به شخصیتی مستقل و ترسناک در فیلم شده است.
اما نکته جالب و قابل تأمل، تناقض بنیادین فیلم است. از یک سو، کارگردان و نویسنده میکوشند فضاسازی تاریک و واقعینمایانهای خلق کنند تا فیلم وزن و اقتدار تماتیکی داشته باشد و از کلیشههای فانتزی کارتونوار شدید در آن دوره دوری کنند. از سوی دیگر، روایت دراماتیک حول شخصیتها رنج میبرد؛ مرکزی که باید تعلیق و کشش داستان را حفظ کند، بلکه سرچشمهٔ ضعف عمده است. این باعث میشود میان عشقورزی به فضای فیلم و سرخوردگی از دیالوگها و اجراهای بازیگران بازیگرانه شکافی عمیق ایجاد شود.
اما فراتر از نقدها، دراگونسلیر نمایندهای مهم در تاریخ سینمای فانتزی است، خصوصاً به دلیل آنکه یکی از نخستین فیلمهاییست که Industrial Light & Magic خارج از لوکاسفیلم همکاری میکند و ثابت میکند هنر جلوههای ویژه میتواند پایهای محکم برای خلق دنیایی پرجزئیات و معتبر باشد.
فضاسازی با نورپردازی خاص دریک ونلینت که پیشتر در فیلم کلاسیک علمی-تخیلی بیگانه همکاری کرده بود، تصویر را در تاریکیهای غلیظ و سایههای سنگین غوطهور میکند؛ نمایشی از ترسی بکر و ناشناخته به سبک فیلمهای «دوره تاریک» سینمای اروپا، که حس جهان غریب و خوفناک را تقویت میکند. این میزانسن و رنگبندی تاریک و زمخت، فضای یک شبهواقعی بین اسطوره و سدههای تاریک تاریخ را دستیافتنی میسازد.
ضمن آنکه طراحی صحنه الیوت اسکات، در پیوندی نزدیک با فضا و زمان فیلم، تضادی ملموس میان روستاهای ساده با خانههای کاهگلی و قلعه تاریک و کمارتفاع شاهانه به وجود میآورد که حس حضور واقعی و تاریخی را القا میکند. این ترکیب از واقعینمایی و فانتزی به شدت بر اتمسفر سینمایی اثر تاثیر دارد.
از سوی دیگر، موسیقی الکس نورث شکلدهندهٔ تماتیک و عاطفی فیلم است؛ راهبردی که از هیجان صرف به بهرهبرداری از تناقضهای عاطفی، مرموز بودن و هیجان متعادل سوق مییابد و یادآورِ برخی بهترین نمونههای موسیقی فانتزی دهه 80 است، اما با پیچیدگی و ظرافتی که کمتر در آثار همدوره دیده میشود.
در نهایت، دراگونسلیر فیلمی است که میتوان آن را به مثابه تجربهای ترکیبی فهمید؛ جایی که تکنولوژی خیرهکننده جلوههای ویژه و طراحی دقیق صحنه، توانستهاند در غیاب عملکرد دراماتیک بازیگران، پایگاه هنری خود را حفظ کنند. این فیلم به عنوان نمونهای ضعیف از ضعف بازیگری در کنار جلوههای خارقالعاده، مطالعهای ارزشمند برای علاقهمندان به سینمای فانتزی و تاریخچه تکنولوژی سینمایی است.