اسپویل از سرنوشت رینیرا!
سریال خاندان اژدها (House of the Dragon) تا امروز تلاش کرده تا دراماتیک و دقیق روایت کند جنگ داخلی تارگرینها که به رقص اژدها معروف است؛ نبردی تلخ که تقریباً خاندان تارگرین را به نابودی کشاند و منجر به ریشهکن شدن اژدهایان شد. این جنگ نقطه عطفی در تاریخ وستروس محسوب میشود، جایی که سقوط تدریجی خاندان تارجریان آغاز شد و سرانجام به سقوط آنها در دوره بازی تاج و تخت (Game of Thrones) منجر شد.
در این جنگ، دو جناح مقابل هم بودند: سیاهپوشها که از نخستین فرزند پادشاه پیشین، رینیرا حمایت میکردند و سبزپوشها که به سنت وستروسی پایبند بودند و جانب پسر کوچکتر رینیرا، اگان، را میگرفتند چون بر اساس سنت، همیشه وارث پسر باید از خواهر بزرگتر مقدم باشد.
بیشک، این نبرد برای هیچکسی نتیجه خوشایندی نداشت. تارگرینها تقریباً منقرض شدند، اگان برادرش را پیش گرفت و تلاش کرد قلمرو را سر و سامان بدهد. اما بزرگترین چالش جنگ و روایت آن در سریال، بازتاب تصویر رینیرا در تاریخ و ذهن مردم وستروس است؛ چرا که در زمانهای حال، او تنها به عنوان یک پرنسس خیانتکار شناخته میشود، در حالی که سریال این پرنسس را به عنوان ملکهای مطرح و پرقدرت نشان میدهد که شایسته تاج است. پاسخی که سریال باید به آن بدهد این است که چگونه اگان پس از مرگ رینیرا، وجهه عمومی او را به عنوان یک وارث مشروع تخت آهنین پاک میکند.
ادعای رینیرا بر تخت آهنین؛ نبرد سنت و حق
رینیرا تارگرین نخستین فرزند و وارث پادشاه ویسریس از ازدواج اولش با کوئین أما بود. برادران ناتنی او از همسر دوم ویسرس، آلیسنت هایتاور، بیش از یک دهه از او کوچکتر بودند. رینیرا خود چندین فرزند داشت که امکان ادامه نسل تارگرین را پس از او فراهم میکرد.
نکته کلیدی این است که پادشاه ویسریس حمایت کامل خود را از رینیرا اعلام و از تمام لردهای وستروس قسم وفاداری به او گرفت تا او اولین ملکه حکمران وستروس باشد. او اعتقاد داشت رینیرا متفاوت از عموی خطرناک و بیثباتش، دیمون، خواهد بود و به منافع قلمرو پایبند میماند، نه فقط جاهطلبیهای شخصی.
اما سنتهای وستروسی بر طبق نظام ارثبرادری شکل گرفتهاند؛ یعنی فرزندان پسر بر دختران ارجحیت دارند، حتی اگر کوچکتر باشند. این سنت هزاران سال قدمت دارد و همزمان با تولد فرزندان تازه ویسریس از آلیسنت، حمایتها از رینیرا به سمت اگان، پسر کوچکتر، جابهجا میشود. این سنت صرفاً به جنسیت محدود نمیشود بلکه تحت تأثیر حسادت، طمع، و فساد سیاسی نیز قرار دارد. بنابراین باوجود همه دلایل منطقی برای اثبات حق رینیرا بر تخت، بزرگترین مانع او مقاومت سنتها و جاهطلبی دشمنان است که سرانجام باعث سقوط خاندانش میشود.
سقوط رینیرا و تحریف تاریخی

رینیرا یا آنطور که در سریال دیده میشود، ملکهای که عملاً حکومت میکند، پایان خوشی ندارد. جنگ خزانه سلطنتی را خالی کرده و مردم به دلیل مالیاتهای سنگین و شرایط سخت زندگی به شورش و خشونت علیه اژدهایان روی میآورند. او ناچار میشود به جزیره دراگوناستون فرار کند اما در آنجا توسط نیروهای برادرش اگان گرفتار و سرانجام توسط اژدهای اگان خورده میشود. این پایان تلخ اما به نوعی به روند تحریف تصویر تاریخی او در تاریخ پس از وقایع سریال منجر میگردد.
اگر چه اگان دلایل زیادی داشت تا رینیرا را از تاریخ پاک کند یا چهرهاش را سیاهتر نمایش دهد، اما مجبور بود به دلیل نیاز به اتحاد قلمرو، او را بهطور کامل حذف نکند؛ چرا که هنوز طرفداران و حامیان او فراوان بودند. در نتیجه، تاریخ رسمی تنها عنوان «پرنسس» را به او اختصاص داد و ذکر عنوان «ملکه» را از جلوی نامش برداشت؛ همانطور که میدانیم تاریخ را بازماندگان مینویسند.
تفسیر نوین: چگونه سریال روایت را شکل میدهد و قهرمان را سیاه میکند؟
یک چالش بنیادین برای خاندان اژدها این است که چگونه روایت سریال در برابر تاریخ ناخوشایند مقابله میکند. تا به اینجا، سریال رینیرا را زن جنگجویی نشان داده که برای حق طبیعیاش میجنگد، ارتشی میسازد و اژدهایانی تربیت میکند. این تصویر قهرمانگونه باعث شده که طرفداران با او همدل شوند.
اما از آنجا که داستان در نهایت به مرگ رینیرا میرسد، این یعنی تاریخ به شکل تلخی روایت میشود که نه تنها دستاوردهایش در خاطرهها محو میشود بلکه به عنوان شخصیت خودخواه و خیانتکار نگریسته خواهد شد. امری که به چالشی اساسی برای سازندگان سریال تبدیل شده؛ چگونه میشود هم قهرمانی دلنشین ساخت و هم تاریخ را تحریف؟
نکته مهمتر اینکه در دنیای فانتزی و روایتهای بزرگ تاریخی این تناقض معمول است؛ تاریخها همیشه توسط بازندگان شکل نمیگیرند بلکه توسط کسانی که سعی در تثبیت قدرت دارند بازتعریف میشوند. در چنین حالتی، تماشاگران وفادار به سریال باید با این تلخی کنار بیایند که قهرمان مورد علاقهشان در یادها فقط به عنوان بدمن تاریخ شناخته شود، در حالی که واقعیت پیچیدهتر است.
در نهایت، رینیرا تنها یک شخص نبود، بلکه نمادی از نبردی بزرگ بین سنت و مدرنیته، حق و قدرت، و جنسیت در بستری پر از سیاست و خیانت بود. این که برنامهسازان چگونه این پیچیدگیها را در فصول بعدی و پایان سریال نشان خواهند داد، هم برای طرفداران و هم منتقدان اهمیت زیادی دارد.

از سوی دیگر، این موضوع نقدی به صنعت سریالسازی نیز هست که چگونه به دلایلی مانند محدودیتهای زمان، وجوه احساسی و نیاز به روایت دراماتیک، مجبور است بر خلاف کتابهای مارتین دست به تغییرات عمده بزند. اتفاقی که البته همیشه ریسک تغییر تفسیر مخاطبان و کاهش اصالت داستان را همراه دارد.
بنابراین، باید منتظر باشیم و ببینیم چگونه سازندگان سریال در فصلهای آینده، مخصوصاً با نزدیک شدن به مرگ رینیرا، این تناقض بزرگ را مدیریت خواهند کرد و آیا میتوانند به شکلی متوازن حقایق تاریخی و روایت قوی تلویزیونی را به هم برسانند؟
البته، طرفداران آگاه و کتابخوان همچنان میدانند رینیرا کیست و او نهایتاً مادر تارجریانهای آتی خواهد بود؛ میراثداری که علیرغم همه ظلمها و تحریفها، جایگاهی غیرقابل انکار دارد.
زندگی و مرگ رینیرا، همان طور که در سریال به تصویر کشیده شده است، بیش از یک داستان پادشاهیطلبی است؛ درسی تاریخی درباره قدرت روایت و نحوه بازنویسی تاریخ توسط فاتحان و نویسندگان داستان.