یکی از مهمترین نبردهای تابستان دنیای سینما در سال ۲۰۲۵، رقابت نه چندان آشکار اما جذاب بین دو غول صنعت سرگرمی فراجهانی، مارول استودیو و دیسی استودیو، بر سر کسب سهم بیشتر از گیشهٔ پر حرارت آمریکای شمالی و بازارهای جهانی است. در این میان، تازهترین پروژه مارول، چهار شگفتانگیز: نخستین گامها (The Fantastic Four: First Steps)، به عنوان سنگبنای تازه ای برای دوره جدید فضای چندجهانی (Multiverse Saga) در این فرنچایز، با اقبال قابل توجهی در افتتاحیه داخلی پیشبینی شده، اگرچه با بعضی جوانب محدودکننده نیز روبروست که میتواند آن را در مقایسه با تازهکار دیسی در این تابستان یعنی سوپرمن (Superman) با افت مواجه سازد.
بر اساس دادههای جدید Comscore، این فیلم مارول قرار است در نخستین آخر هفته خود بین ۱۰۰ تا ۱۱۰ میلیون دلار در بازار داخلی آمریکا کسب کند، سطحی که برای یک فیلم مارولی پس از دورهای از ناپایداریهای مالی، همچنان دستاورد بزرگی محسوب میشود. اما این میزان کمتر از ۱۲۵ میلیون دلار افتتاحیهٔ خانگی سوپرمن است که از کارگردانی جیمز گان بهره میبرد و با استقبال ویژهای روبرو شده است؛ امری که فضای رقابتی پرحرارتی را برای خانوادهٔ نخست مارول رقم زده تا با استفاده از قدرت بازار بینالمللی، جایگاه خود را تثبیت و حتی ارتقا بخشد.
از منظر تاریخی، استودیو مارول همواره موفق شده است با استفاده از بازارهای خارج از آمریکا، ضررهای فروش داخلی را جبران کرده و حتی در موارد فراوانی پیشتازی را از آن خود کند. نمونهٔ اخیر این روند را میتوان در فیلم ددپول و وولورین مشاهده کرد که درآمد جهانی آن به رقم باورنکردنی ۷۰۱ میلیون دلار رسید و حتی از درآمد عظیم ۶۳۶ میلیون دلاری داخلی پیشی گرفت. حتی آثاری با اقبال کمتر مانند مرد مورچهای و زنبورک: کوانتومانیا هم به لطف بازارهای بینالمللی توانستند مجموع فروش چشمگیری را رقم بزنند، نمونهای از مدل اقتصادی موفق مارول که به شکل استانداردی در فیلمهای مختلف آن تکرار شده است.
در واقع، تحلیل دقیق بر شمارش نهایی فروش جهانی فیلمهایی همچون کاپیتان آمریکا: دنیای شجاع نوین و تاندربولتها نشان میدهد که بخش عمدهای از موفقیت اقتصادی مارول به درآمدهای خارج از بازار داخلی بازمیگردد. بر این مبنا، میتوان انتظار داشت که چهار شگفتانگیز: نخستین گامها را نباید تنها در عرصه داخلی سنجید؛ بلکه رقابت اصلی واقعی میان نسخههای بینالمللی آن و سوپرمن، تعیینکننده موقعیت نهایی هر دو خواهد بود.

اما فراتر از ارقام و جدولهای فروش، ماجرای شکلگیری این فیلم نیز خود دهها نکته برای تحلیل کارگردانی و روایی دارد. هدایت اثر به دست مت شاکمن قرار دارد؛ کارگردانی که با سریال موفق و تجربۀ شاخصش در وانداویژن قبلاً نشان داده میتواند تعامل دقیق و روان میان عناصر سینمایی نوین و سنتگرایی کمیکبوکی برقرار کند. در این فیلم، با توجه به تصمیم شجاعانهٔ حذف شخصیت آشنایی همچون روح قرمز (Red Ghost) با بازی جان مالکوویچ، فیلمساز کوشیده تا روایت خطی و تمرکز داستانی را فشردهتر و تیزتر نگه دارد تا بیننده به جای پراکندگی در گستره دشمنان، به دشمن اصلی کیهانی فیلم، که خود گالاکتوس (Galactus) است، متصل شود.
نقطه عطف دیگر خلق اثر، پذیرش حکایت غیرخطی در همان ابتدای کار است: داستان فیلم خارج از سری اصلی MCU و در یک جهان موازی با طراحی بصری اواخر دهه ۱۹۶۰ اتفاق میافتد. این انتخاب نه تنها پاسخی به سابقه ایدههای علمی-تخیلی و اپتیمیزم عصر رقابت فضایی است، بلکه به فیلم اجازه میدهد تا چهار شگفتانگیز را به عنوان قهرمانان مرکزی واقعیتی متمایز مطرح کند، جایی که رید ریچاردز (Reed Richards) با بازی پدرو پاسکال و خانوادهاش علاوه بر قدرتهای خارقالعاده، نماد پیشرفت و امید هستند.
چنین رویکردی را باید با نظم سنتی تعریف و بسط فنون میزانسنهای پرانرژی و نوستالژیک، همراه با طراحی صحنه و لباسهایی که اجازه میدهد همگان در همان نگاه اول درک کنند که با چه صدایی از دنیای فرازمانی طرفاند، ستود. این استراتژی توسعۀ جهان داستان به شکلی جسورانه و فارغ از کمربندهای محافظتی دنیای مادر MCU کار دشواری است که سازندگان مایلاند برای ایجاد تفاوت انجام دهند.
با تمام این اوصاف، احساس میشود مارول در این پروژه جدید خود نهایت تلاشش را صرف ارائه اثری نمادین و همزمان تجاری میکند که بتواند هم در بین خورههای کمیک و هم در عموم مخاطبان کینماتوگرافی، سود مناسبی به دست آورد. ولی مسئله اصلی این خواهد بود که آیا ساختار فنی اثر – که ترکیب تکنیکهای تدوین موازی، افزایش تماتیک بر تعارضهای خانوادگی و استفاده از المانهای علمی-تخیلی کلاسیک را دربرمیگیرد، میتواند برای مخاطب گستردهتر نیز جذاب باشد یا نه؟
در نهایت، میتوان گفت نبرد گیشهای تابستان ۲۰۲۵، فراتر از یک مسابقه ساده فروش است. این دو اثر، متر و معیار معیارهای نوین تعریف و احیای ژانر ابرقهرمانی در سینما هستند که قرار است بگویند چگونه جهانیان باید روایتگران قدرت، امید و تجارت در این حوزه باشند. از این منظر، نباید صرفاً به اعداد توجه کرد بلکه باید به کیفیت و ظرفیت خلقت سینمایی این فیلمها هم نگریست.
نظر شما چیست؟ کدامیک از این دو فیلم میتوانند جایگاه بهتری در تاریخ ابرقهرمانی سینما کسب کنند؟